هزارجان گرامی فدای وطن
در بخش تحلیل خبری شبکه ی دوی سیمای جمهوری اسلامی، ساعت 22:30 تاریخ 8اسفند 94 ، دکتر باهنرنایب رئیس دوم مجلس نهم در ارتباط با انتخابات کشور در پاسخ به مجری آن رسانه ، ضمن تجلیل از حماسه ی شکوهمند 7اسفند تحلیل های زیبایی را ارایه دادند که در جای خود بسیارهم دلنشین و حایز اهمیت بود. این نشست خبری عمق بلوغ سیاسی کشور را می رساند که به جهانیان نشان داد مردم ایران در عرصه های سیاسی حضور چشمگیری دارند. خصوصن وقتی منافع ملی شان ملاک قرار گیرد برای تحقق آن یکپارچه بر می خیزند و آن حماسه ای را خلق می کنند که جهانیان به چشم خود دیدند.
جالب اینکه این رجال خوشنام سیاسی دوره ی پیش رو کاندید هم نشد و پیشاپیش خود را بازنشسته نمود. در آن برنامه آنچنان درتحلیل روز کشور و انتخابات شفافانه به خلاء هایی که در بعضی موارد وجود دارد با مردم سخن گفت و عاشقانه هم آنچه لازم و واجب بود بی کم و کاست ارایه دادکه هر بخش از پاسخ وی به مجری ، هم سیاست کلان کشور را پوشش می داد و هم زیر لایه های اقوامی که هر از چند گاه به نوعی با آن درگیراند.تحلیل های بروزی که ما را به گذشته بُرد و یک دهه است با آن زیسته ایم .
آنهایی که این گزارش خبری را مشاهده کرده اند به ما حق خواهند داد چرا که در طول این یک دهه تارنمایی که بارها در قالب های مختلف به آن اشاره داشته ایم . شاید یک پرده از آن در ارتباط با اقوام که به تالش بر می گردد باشد و به گمان مان تجربه ای خواهد بود برای خود تالشان و دیگر زبان هایی که سال هاست بصورت مسالمت آمیز در کنارهم زیسته اند . آنچه که برایشان از اهمیت ویژه ای برخورد دار است ، مام وطن است .
وقتی می بینیم ترکیب شهرستان تالش را که بخش اعظم آن تالش اند ولی با زبان شیرین«تُرکی» تکلم می کنند و برای آنها فرقی نمی کند طرف آذری ست ، تالش است ، گیلک و یا غیره . آنچه که برای مردم فهیم تالش ملاک است زبان نیست بل وحدت و همدلی و شناختی ست که به وطن و کشور نازنین خود دارند. که آذری زبانان نجیب هشتپرتالش برای کشور نازنین مان سنگ تمام گذاشتند . آیا این پیام را نمی رسانند که با همان زبان شیرین شان گفته اند:«یاشاسین تالش»؟!
وقتی که ترکیب هشتپر ، رضوانشهر و ماسال و شاندرمن که همه ی زبان هارا به هم بست داده است ، نتیجه اش به نوعی دیگری رقم می خورد و این ترکیب در منطقه ی دیگر تالش نشین که فومنات باشد آنگونه که باید و شاید به چشم نیامده است .چرا نیامده است ؟ آیا نیاز به تحلیل ندارد؟ اگر دارد در آینده به آسیب شناسی آن پرداخت داده خواهد شد؟
اندکی به آرشیو خود برگردیم ، به CDهای موجود رجوع نماییم و به عملکرد گذشته ی خود که بنام همایش ، شعر ، ادبیات ، تاریخ و... اقوام را هزینه نموده ایم به گمان مان فرقی بین این تالش و آن تالش باید بوده باشد!
مردم که همان مردمند ، زبان شان همان زبان . اگر گیلکی در اینسو بوده در آنسونیز بوده است و چرا این تراژدی در دومنطقه ی تالش نشین اینگونه رقم خورده است؟که به قلم و تحلیل «تالش شناسان»نیازمنداست.
البته ما تحلیل خودمان را نوشته و آماده داریم . همانگونه که از اول انتخابات تا آخر ـ حتا یک جمله در باره ی آن ننوشته ایم ولی دوست داریم همان اشخاصی که سایت دارند، مجله دارند، همایش های گوناگونی برگزار کرده و می کنند ، تحلیل خود را در خصوص انتخابات این دوره در تالش ارایه دهند . امیدواریم اینگونه رقم بخورد.
نيكي را ترويج كنيم
خاطرات کتایون ریاحی از فرجالله سلحشور
كتایون ریاحی بازیگر نقش زلیخا در سریال «یوسف پیامبر» که به کارگردانی زندهیاد سلحشور ساخته شد از ویژگی های همکاری با این کارگردان و ویژگیهای اخلاقی وی سخن گفت.
به گزارش انتتخاب، کتایون ریاحی بازیگر سریال «یوسف پیامبر» با اشاره به درگذشت فرج الله سلحشور کارگردان سینما و تلویزیون بیان کرد: من درگذشت وی را تسلیت می گویم و برایش آرزوی رحمت الهی را دارم.
بازیگر نقش زلیخا در سریال «یوسف پیامبر» که به کارگردانی سلحشور ساخته شد درباره همکاری با این کارگردان اظهار کرد: من حدود ۳ سال در پروژه «یوسف پیامبر» کار کردم و این سه سال در طول عمر بازیگریم از راحت ترین سال های کاریام بود. فضای امنی داشتم و همه رفتارها با من و سایر گروه خوب و شایسته بود. من همکاران خوبی داشتم و همه سعی می کردند فضای مناسبی فراهم شود.
این بازیگر سینما با اشاره به کارگردانی سلحشور در سریال و در طول پروژه تصریح کرد: فکر می کنم این فضای مناسبی که برای ما فراهم شده بود به دلیل رهبری و مدیریت وی در کار بود و ما جز در مواقع کاری دیگر او را نمی دیدیم و او به کسی کاری نداشت. البته آقای شورجه هم همیشه حضور داشت و همراه بود.
وی با اشاره به بازخوردهایی که از سریال «یوسف پیامبر» و نقشی که در این سریال داشته است، عنوان کرد: مردم خیلی این سریال را دوست داشتند و از آن استقبال زیادی کردند. نقش زلیخا برای خود من هم نقش خاصی بود و من جدای از فیلمنامه، تم قصه و کارگردانی در این اثر، حس و حال خاصی با این نقش پیدا کرده بودم و بعد از این کار به دلایل متعددی که داشتم و بخشی هم شاید به همین نقش مربوط می شد ترجیح دادم از دنیای بازیگری خداحافظی کنم.
بعد از بازی نقش زلیخا در سریال، انتخاب نقش ها برای من سخت شده بود.بازیگر نقش زلیخا ادامه داد: بعد از بازی نقش زلیخا در سریال، انتخاب نقش ها برای من سخت شده بود. افراد زیادی شامل بازیگران حرفه ای و نابازیگران برای حضور در این نقش تست دادند اما فکر می کنم بازی در این سریال قسمت و سهم من بود.
ریاحی در پاسخ به پرسشی درباره خلا حضوری این کارگردان سینما و تلویزیون در آینده اظهار کرد: من فکر می کنم آقای سلحشور آنچه را که لازم بوده است انجام داده است و ماموریت های خود را در این دنیا به پایان رسانده است و حالا که از این دنیا رفته است سفر خود را ادامه می دهد. فکر می کنم برای پروژه های بعدی هم افراد دیگری هستند که آن ماموریت ها را به اتمام برسانند.
بازیگر مجموعه های «شب دهم» و «پدر سالار» با اشاره به خاطراتی که از همکاری خود با سلحشور داشته است، یادآور شد: یکی از نکات جالبی که در خاطرم هست این است که او در پایان ماه مبارک رمضان برای کسانیکه این ماه را روزه گرفته بودند هدایایی ترتیب می داد و به این ترتیب آنها را تشویق می کرد. او هیچ گاه کسی را برای نماز و یا روزه مجبور نکرد اما به سبک خودش افراد را تشویق می کرد.
تقسیم کردن بودجه اضافه سریال
مدیر عامل بنیاد نیکوکاری کمک با اشاره به دیگر کارهای این کارگردان سینما بیان کرد: یک بار در پروژه «یوسف پیامبر» شنیدم که در مقطعی بودجه سریال اضافه آمده بود و او این میزان بودجه اضافه را تقسیم کرد که برای من بسیار جالب بود. معمولا تهیه کنندگان و عوامل همیشه بودجه کم می آورند و چنین کاری نمی کنند به همین دلیل این اقدام وی و مخصوصا اینکه این کار را از پایین شروع کرد برای من بسیار جالب بود. او تقسیم بودجه اضافه را از کارگران صحنه و پشت صحنه شروع کرد و بعد به بالا رسید. اینها مواردی است که با وجود اینکه من سال هاست در حوزه بازیگری حضور دارم از طرف هیچ کارگردان و تهیه کننده ای ندیدم.
بازیگر فیلم های «دعوت» و «آپارتمان شماره ۱۳» با اشاره به همکاری خود با کارگردانان مختلف توضیح داد: من با کارگردانان مختلفی اعم از روشنفکر، مذهبی، روشنفکرنما و مذهبی نما کار کرده ام و شناخت چنین افرادی برای من کاری ندارد، او واقعا مذهبی و معتقد بود و براساس اعتقادش عمل کرد.وی در پایان تصریح کرد: از درگذشتگانمان به نیکی یاد کنیم و نیکی را ترویج کنیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در این نا کجا آباد ساعتم می خوابد!
هفتمین دفتر شعر منتقد نام آشنای گیلانی ـ محسن آریاپاد با عنوان «کجای دایره هستم که ساعتم خوابید» منتشر شد .دفتر شعری که هنوز جوهر کلمات شعرهای پیشین وی «کاخ کوتاهی» خشک نشده است.که نشان از پرکاری شاعر می دهد. این ناسیرابی شعرناب و اندیشه ی آریاپاد تمامی نداشته و نخواهد داشت.
آریاپاد بعد از«می گیلان» دفتر شعری که در برگیرنده ی دوبیتی های گیلکی وی بود در سال 80 انتشاریافت ـ البته با هفت سال وقفه ولی پرتلاش در جراید با «اویتا من» غیر منظره دوباره بر سر زبان ها افتاد ودر سال 1387 این مجموعه شعر نو(آزاد) را روانه ی بازار کتاب کرد.دفتر شعری که سنت های شعر گیلان را فرو ریخته و شد بدعتی در ادبیات گیلان و بار دیگر بردل های شاعران حکمرانی نمود.
«راه» تو را می خواند!
دومین شماره ی انتشار یافته ی هفته نامه ی «راه 57» که پیش روی تان قرار دارد، تازه به دست مان رسیده است . نشریه ای نوپا از تالش (ماسال و شاندرمن) قرار است در گستره ی گیلان منتشر شود . جریده به صاحب امتیازی سید هادی منفرد مجوز گرفته شده است.
منفرد از صاحب قلمان خوب منطقه ی تالش و از دلسوزان به کشور و قوم مان است. روزنامه نگاری خبره که در طول مدت کارکرد قلمی ، خط مشی اش را شناسانده است و در کنار سیاست به اخلاق و... نظر داشته و با فرمول های چپ و راستش کاملن آشنایی دارد . نمی خواهد به سیاستی بپردازد که تاریخ مصرف دار است و گذشته های قوم و کشورش مهمتر از سیاست به روزمی باشد.
به همین لحاظ هوشیارانه به پیرامون خود می نگرد و داشته های تالش را از روی تجربه و دانشی که تاکنون در شبکه ی اجتماعی از خود بروز داده با مدیریت صحیح اش دنبال كرده و نمی خواهد «احساس» را روانه تالش نماید . همان احساسی که ...و همه ی این کجی ها را به خوبی درک کرده و مايل نيست دامنگیر قوم نجیب وی گردد.
این روزنامه نگار با تجربه و دلسوخته ی تالش از این که ایرانی و گیلانی فکر می کند ، در کنارش همانگونه که در بالا اشاره شد به تالش هم نظر دارد و آگاهانه به منافع ملی کشور نازنین مان می نگرد به صفحاتی که تالش و منطقه در آن دخیل اند و در پالایش هر یک از آن باید با دقت نظر پرداخت داده شود.
نقدی به روایت «فخرایی» از نهضت جنگل / مستندسازی ضعیف بود
ناگفته هاي نهضت جنگل
گفتگوي مهر با جمشيد شمسي پور خشتاوني
گفتگوي دوقسمتي كه مشاهده مي فرماييد برگرفته از خبرگزاري مهربوده كه با جمشيد شمسي پورخشتاوني ، گيلان شناس و شاعر تالش انجام داده است . بخش اول آن روز سه شنبه 6 بهمن 94 و بخش دوم آن روز پنجشنبه 8 بهمن 94 انعكاس يافت.گفتگويي كه بلافاصله بعد از انتشار در دهها سايت و خبرگزاري ها و مطبوعات بازتاب گسترده اي داشت(كه در هفته هاي آينده از بازتاب ها بيشتر خواهيم نوشت) . لازم به گفتن است اين گفتگو زماني منتشر شد كه وي در بيمارستان زير تيغ جراحان قرار داشت و بعد از عمل نيز چند روزي در نقاهت بسر مي بُرد و ما نيز درگير آن و از چند و چون قضيه تا حدودي بي خبر بوديم. به همين لحاظ ما هم بدون موافقت ايشان در خصوص انتشار اين گفتگو در تارنماي مان اقدامي نكرديم تا با كسب اجازه ي وي توانستيم اين كار را انجام دهيم .از قبل از خوانندگان فهيم مان پوزش مي طلبيم .
نقدی به روایت «فخرایی» از نهضت جنگل / مستندسازی ضعیف بود(بخش اول) اينجا
روایت نادرست از تاریخ نهضت جنگل/نقش «تالش»ها کمرنگ جلوه داده شده (بخش دوم) اينجا
گول نرگس بو
«گول˘ نرگس˘ بو» مجموعه داستان های گیلکی استاد جکتاجی ـ گیلان شناس نام آور ایرانی به همت نشر گیلکان روانه بازار کتاب شد.
جکتاجی در کنار گیلان شناسی بیشتر به روزنامه نگاری شهرت دارد و در بین اقوام ایرانی شناخته شده است و شاید خارج از استان ندانند که در زمینه ی شعر محلی ایشان ازشاعران پیشکسوت در زبان گیلکی است. همانگونه که در ماه های گذشته شاهد انتشارمجموعه شعرهای وی بوده ایم . این بار مجموعه داستان های گیلکی خود را روانه بازار نموده است .لازم به گفتن است وی از صاحب نظران با تجربه و خبره و البته باید گفت از عالمین گیلان و یکی از پایه گذاران سبک بومی پژوهشی کشور به حساب می آید . خوشبختانه شاگردان خوبی نیز در همین زمینه در گیلان پرورش داده است و هر از چند گاه در کنار شعر به داستان نیز می پردازد و بخش هایی از آن را در وزین نامه گیله وا که اُرگان پژوهشی گیلان شناسان بوده به چاپ رسانده است. این بار به صورت مجموعه ای شکیل و با طرح و عکس جلد فوق العاده زیبا از کمیل فتاحی در 500جلد ، به قیمت 7000تومان در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است .درون مایه ی سطرهایی از داستان «گوله نرگس بو» در پشت جلد آمده است :
«تاریکانی شمع و کبریت˘ دونبال گردسیم.
می روبرو نیشته بود ، دس فارس . گب نزئی ولی هزاران گب ان˘لب˘ جا فوبوستی بیرون . دوبوستی می گوش ، مرا وجد آوردی.
این دسته گول˘نرگس˘ مه ره بارده بو، تازه بیچه ، جی خوشان˘خانه باغچه.
بنا بو می میز˘ سر . اون˘ بو تومام˘اوتاقا او پخته بو.
ویریشتم شمع بارم.پیدا نوبو. تقلاکودیم ایچی بیاجم واگیرانم، ولی همه چی بخیالی اشتر بوبُو بو ، نه شمع ، نه کبریت ، خو شان˘سر جا ننابید.
گول˘نرگس بو می جان پرا فیوخته بو، مه ره حواس ننا بو.»
مجموعه «گول˘نرگس˘بو» در 97صفحه با عنوان های : «امر به معروف ، نهی از منکر/سگ˘زندگی/حنا/توکاپره/جوکوله/سئیله/"نام"شیمه پا/"آقا بنده"مناجات ، پروردگار˘ مره/گول˘نرگس˘بو/سبز˘قبا/ مستوره چی/ مشته یحیی»و باید گفت که یکی از خواندنی و ماندنی ترین مجموعه داستان هایی ست که در قالب زبان گیلکی منتشر شده است . چه خوب است شما را به خوانش یکی از قصه های استاد مهمان نماییم:
جوکوله
شاعر خیلی تلاش بوکود بتانه خو شعرا توماما کونه ، اما نتانسته . شعر توماما نوبوئی.اصلن با قایده سر نیگیفته بو، حله کو تا تومامابه ! شعر ، اول اونا خُب سردوبو ، ولی اَ میان اونا یاد بامو کی نتانسته بو صاحب خانه یا راضی بوکونه خو چار ماه عقب دکفته ایجاره ره چن روز ده مهلت فاگیره و صاحب خانه انا اخطار بدابوکی تا فردا اگه چکانا پاس نوکونه ، هم اوشانا برگشتی زنه ایجرا نیه ، هم خانه تخلیه ره مأمور آوره.اونم چون آبرو داربو بوشو ایی نفر آشنا ورجه دس˘ قرض فاگیفته بو فادابو صاحب خانه یا اون˘دهانا دَوَست. هسا فردا او آشنا چک˘ سررسید فارسه ، واسی صُب اول˘ وخت بانک بشه پول فوکونه خو حیساب مئن کی اَیتا دهان وانَوَه، ولی کو پول˘مره!
مروری بر «پیراهن قرمزی» نوشته محمود بدرطالعی
نقبزدن به گذشته
امین فقیری
طنزی نامتعارف سرتاسر کتاب را پوشانده است. زندگی که زندگی نیست، مرگومیرها هم. و پیراهن قرمزی که در ظاهر شخصیتی دستنیافتنی است و راوی داستان سعی دارد که او را بهنوعی رام کند و در مقابل بیاعتناییهای او از رو نمیرود و خواسته خود را تکرار میکند. حتی کار به جایی میرسد که قدسی، زنش میگوید:
- ببینم تو به فروغ فکر میکنی؟
- فکر؟ چه فکری؟
بعد برمیگردد رو به قدسی. دست روی شانههایش میگذارد و به چشمان درشتش زل میزند. میگوید:
- انگار حواست نیست فروغ هفتاد و هفت، هشت سالشه. نوه و نتیجه داره. اون وقت تو...؟
نشانههای بلاهت در راوی دیرزمانی است که بیدار شده و آشکار است. داستان روی ساختاری بنا شده که مرکزگریز است. در عین بیمنطقی از یک شیوه پسامدرن بهره میبرد. اصرار راوی داستان برای سفر به لندن و دیدن دخترخاله فروغ که گاهگاه او را خاله هاویشام مینامند و تعاریفی که از کودکی و نوجوانی فروغ دارد، همهوهمه حکایت از عشقی سودایی دارد. عشقی که فقط بر اثر تلقینهای پیدرپی بهوجود آمده است. البته راوی داستان، «من»، هیچگاه به این مسئله اعتراف نمیکند ولی خواننده چندان احتیاجی به زحمتانداختن ذهن ندارد و به این مسئله -که درنهایت هممسئلهای نیست- پی میبرد. در تعاریفی که راوی از فروغ میکند او را شخصیتی بخشنده و مردمدوست معرفی میکند. «فروغ پیراهن قرمزش را تنش کرد و بقچه کیک را گرفت دستش و سوار مینیبوس شد. تا برسد به ما، از ترس اینکه مبادا گرگه بخوردش کیک را بین همه تقسیم کرد! پیش از این هم تو مدرسه، وقتی دید همکلاسیاش پوتین ندارد، پوتین خودش را به او بخشید. قرار بود فردای آن روز خاله برود به مدرسه و پوتین را پس بگیرد. اما فروغ پایش را توی یک کفش کرده بود که اگر مادر این کار را بکند دیگر به مدرسه نمیرود».
انگار که شخصیت دخترخاله فروغ برای او الگویی شده است یا یک چیز دستنیافتنی که شاید ریشه در بزرگتربودن فروغ از نظر سنی داشته باشد. اما وسوسه رفتن پیش دخترخاله فروغ یک آن او را راحت نمیگذارد. گاه و بیگاه اشتیاق خود را بروز میدهد و همین امر باعث کوچکی او در ایلوتبارش شده است. حتی پیشنهاد آمریکا را رد میکند به این بهانه که خواهناخواه باید همراه دخترش -که جوانی چهلوپنجساله غیابا از او خواستگاری کرده است- به آمریکا برود. او مخالفت خود را چنین ابراز میکند: «ناسلامتی یارو همسن باباشه. در ثانی مگه قحطی شوهره؟! فکر میکنی آمریکا کجاست؟ بهشتبرین؟ هرثانیه چندین قتل و جنایت و خودکشی و دزدی توش اتفاق میفته. او وقت تو میگی من دستهگلمو، پارهجیگرم رو بدم دست یه قلتشن که نمیدونم کیه و چیه و تا حالا چیکار داشته میکرده؟!».
سفر برای راوی داستان یک نوع رهایی از وضع موجود است. وقتی از فروغ ناامید میشود فقط به سفر، به هرکجا میاندیشد و دست آخر بدون اطلاع همسرش خانه را ترک میکند و به انزلی میرود تا غروبهای دریا را که حتما چندین بار تجربه نیز کرده است، ببیند. راوی گاهی نمیتواند کارهای خود را در روالی منطقی توجیه کند. و این است که از دید بعضیها او نامتعادل است. این را بهتر از همه همسرش «قدسی» درک کرده است. وقتی در خیال به سفر رفته است، فکر میکند شهر «چارلز دیکنز» و «جاناتان سویفت» و «جوزف لوزی» را دیده است و فیلم «پیشخدمت» درک بوگارد و جیمز فاکس و سارا مایلز را تماشا کرده است.
دنیای راوی داستان، دنیای رؤیا و تخیلات است و گاه احساسات سرکوفته و عشقی که بیشتر جنبه احترام دارد. آنهم احترامی یکطرفه، چراکه راوی در اینجا مطابق با منطق زندگی عمل کرده است. هیچگاه این عشق را با فروغ در میان نگذاشته است. «میترسم برم گم بشم، دور از شهر و دیار، دور از قدسی بمیرم.
- اینا رو به قدسی هم گفتی؟
- گفتن نداره؛ خودش میدونه»
نامتعادلبودن راوی از این گفتگو نیز آشکار میشود. انگار دارد مردِ رندبازی درمیآورد و چیزی را پنهان میکند. دوستش در شهری که نباید چندان از شهر خودش دور باشد، وقتی ضدونقیضهای فرخ، راوی داستان را میشنود خواننده را از مسئلهای آگاه میکند که تاکنون نویسنده سعی در پنهانکردن آن داشته است و آن نقبزدن بهگذشته و آشکارکردن وضعیت روحی فرخ است.
«- هنوز تو همون فرخ چهلسال پیشی، روحت شاد!»
تنها مسائلی که راوی را از رؤیابافی و تخیل بیرون میآورد، مسئله خواستگاری از دخترش هست و مرگومیر پسرخالهاش در آلمان که از داربست سقوط میکند و یک نفر دیگر که در زلزله ژاپن میمیرد. فکر میکنم این اعتراف به ساختار داستان لطمه وارد میکند. در حقیقت نویسنده اینجا دست خود را برای خواننده رو میکند. «به خودم میگویم: فلانی! سفر ارزش این همه خواری و کوچکشدن را دارد؟! حالا بکش! نفست درآد. نانت نبود، آبت نبود، خارجرفتنت چه بود؟ کم مانده بشوی جاسوس و سالوس، آدمی که خودت هم، خودت را نشناسی». و بعد این چند سطر نوعی نتیجهگیری است. راوی داستان خود را مظلوم میپندارد. معلوم است که زندگی راحتی دارد. حداقل صحبت از فقر نیست (در هیچ کجای داستان) و بعد: «چه کسی گفته بود خونابههای دلم را و همینطور شادیهای وجودم را نشان آنها بدهم؟» راوی چه خوندلی خورده است جز اینکه همه را سرِکار گذاشته است. اما داستان قابل قبول است، مدرن است. گاهگاه به پسامدرن هم طعنه میزند. و از طنز زیرپوستی هم بهره میبرد. و مهمتر از همه ایجازی است که در ساختار داستان بهکار رفته است. نویسنده سادگی نثر خود را از ابتدا تا انتها حفظ کرده است. و داستانش، داستانِ کوتاه کشآمدهای است که خواننده میتواند یک نفس بخواند و تمام کند.
مجموعه عکس «پیدا و پنهان» منتشر شد
دو قطعه عکس زيرمتعلق به عکاس معاصر ، هستی ظهیری ـ که از مجموعه عکس های «پیدا و پنهان» انتخاب گردید.
«پیداو پنهان » کاری از محمدابراهیم صافی به شورای اجرایی استاد مهدی وثوق نیا و تورج خامنه زاده با آثاری نزدیک به 109 عکاس معاصر که هم اکنون چاپ دوم خود را پشت سرنهاده است .مجموعه عکس هایی که با صفحه آرایی وزین و با گرافیک خلاقانه ی مهدی وثوق نیا و هستی ظهیری این دو زوج هنرمند با طرح جلد زیبای پارتین ، صنوبر فرهپور به زیور طبع آراسته شده است و ناشر آن «گرایش تازه»می باشد و در حال حاضرنیز در اختیار اهل هنر عکاسی قرار دارد.
در مقدمه ی این کتاب مانا می خوانیم :
«هنرمندان هر دوره ای ، اشیا را متفاوت می بینند . دید آنان تنها به شخصیت شان مربوط نیست، به دانش آنان و دانش زمان درباره ی همه چیز نیز مربوط است . این اقتضای زمانه ی ماست که همه چیز را در روند تحول شان ملاحظه کنیم ، چون چیزهایی که تغییر می کنند، از دیگر چیزها و روندها اثر می پذیرند. این طرز نگرش را همان قدر در علم روز باز می یابیم که هنر امروز.»
"برتولت برشت"، شاعر و نمایشنامه نویس بزرگ آلمانی در ابتدای قرن بیستم و در دوران طلایی صنعتی شدن کشورش ، سیر تحولات هنر را در روند تغییراتی می داند که با پیشرفت علم و دانش پیش می آیند. تحولات روحی و فکری هنرمدان را نمی توان فارغ از تحولات و پیشرفت دانش بشری دانست. اکنون نیز در ابتدای قرن بیست و یکم و پس از گذشت یک قرن از سخنان برشت ، با سرعت گرفتن تحولات چه در زمینه ی پیشرفت های علمی و تکنولژی و چه در زمینه ی مسایل اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی ، به وضوع شاهد تاثیر این روند در کار هنرمندان هستیم .
عکاسی هم متأثر از فضای پیرامون خود ، هر لحظه در حال پوست انداختن و دگرگون شدن است و به دلایل متعدد از جمله پیشرفت امکانات دیجیتال و توسعه ی شبکه ها و بسترهای اینترنتی ، هر روز به تعداد عکاسان ذوق ورز افزوده می شود . لازمه ی بررسی و نقد آثار تولید شده در فضای فرهنگی و هنری هر جامعه ای ، ضرورت جمع آوری ، آرایه و نشر این آثار را دو چندان می کند. اکنون بخش بزرگی از آثار تولید شده در فضاهای مجازی به نمایش در می آیند، اما این شیوه ی ارایه هیچ گاه اصالت کتاب را ندارد، این آثار با گذشت زمان به فراموشی سپرده می شوند و بررسی آن ها در آینده امکان پذیر نیست. بنابراین توجه به نشر کتاب هایی که در برگیرنده ی بخشی از اتفاقات جاری فضای فرهنگی و هنری جامعه ی ماست ـ به ویژه هنر عکاسی که بازتاب عینی جامعه است ـ ضرورت می یابد.»
آنچه که در این مجموعه از همه چشمگیر تر است مدیریت و تجربیات استاد مهدی وثوق نیا ، مدرس نامی هنرعکاسی کشور نازنین مان ایران است . آنهایی که با هنر عکاسی آشنایی داشته و دارند وهمچنین در رسانه های ملی این هنر را دنبال نموده اند نظیر «دوقدم مانده به صبح» و... از همه مهمتر کتاب نفیس مجموعه عکس های «انزلی» استاد مهدی وثوق نیا را دیده باشند به ما حق خواهند داد که از مجموعه های «پیدا و پنهان»به نیکی یاد می کنند . با این همه باید بگوییم که نگاه جستجو گر استاد اعترافی ست بر دانش تصویر«پیدا و پنهان» به این امید که سایه اش همیشه بر هنرعکاسی مستدام بماناد.
ضرورت ها و دقایق زمان
تحلیلی کوتاه برشعر«زیزه کم مو»ی اصغرامیرزاده واجارگاهی
اشاره :
نقدی را که مشاهده می فرمایید برگرفته از بین مقالات
تازه انتشار یافته ی فصلنامه آوای املش می باشد:
شعر اقوام می تواند دوام قومی باشد به گونه ای که بازگو کننده ی تاریخ و روایت گر جوهره ی زبانی که با گویش های آن درگیر است و مسایل انسانی پیرامون خود را با فولکلور و فرهنگ عامه دنبال کند. نظیر شعر «زیزه کم مو»ی اصغرامیرزاده واجارگاه ـ شاعر نام آشنای گیلانی همانند آثاردیگر وی از قبیل منظومه ی گیلکی «عاروس و دامات سنگ سیا بُبُن» و منظومه ی «آزا دار نقل» و...که نشأت گرفته از طبیعت است . مخصوصن آنهایی که با خطه ی شمال ایران آشنایی دارند ، خاصه روستا را می شناسند ، تراژدی برف و جنگ و جدال پرندگان برای یافتن آذوقه و سر پناه ، به وضوح دیده اند که بارزترین آنها مانور زیگزالی پرنده سینه سرخ است که در پای پرچین ها می نشیند. گاه صدها متر مسیر یک پرچین را جستجومی کند و بی محابا در قاب فعالیت روزمره گی از سایر پرندگان پیشتاز تر است . تا جایی که اغلب در دیدرس همه قرار می گیرد و با جست و خیزهای پی در پی جلب نظر می کند .
گیلان «هاتف نیوز»!
آنچه می نویسیم شاید در باور کسی نگنجد . این یادداشت نه اغراق است و نه از این سایت بزرگ نمایی شده است ، بل حقیقت محضی ست که در داده های «هاتف نیوز» به وضوح می توان دید.
آنهایی که در باره ی گیلان استخوان خُرد کرده اند، برای شان تنها نام « گیل و تالش» معنی پیدا نمی کند بل اقوام گیلانی را باهم در کنار هم می بینند و خوشبختانه گردانندگان محترم «هاتف نیوز» گیلک اند و سال های سال تالش را در گیلان با قوم گیلک دیده اند ، برای شادی گیلان عزیز لبخند بر لب نشانده اند، برای عقب مانده گی اش گریسته اند در خصوص آن نوشته اند و یا نانوشته های شان بر حال داشته های شان افسوس خورده اند و دارند برای پیشرفت اقوام ایرانی تلاش می کنند و آن عده هم که در کنار سایت «هاتف نیوز»توشه بر می دارند این را می گویند و از دل هم می گویند و بی تعارف هم می گویند که:«گردانندگان هاتف نیوز از کارشناسان با تجربه یی هستند که سیاست را به خوبی می شناسند و با فرمول های روزش آشنایند و خود را به نوشته های چند جوان مبتدی که از آنها تعریف و تمجید نمایند وفق نمی دهند . به جهان معاصر می اندیشند . به جهان درندشتی که هم خوبی ها دارد و هم پلشتی ، بدی های غرب و شرق گونه اش را دور می ریزند و خوبی هایش را قالب می گیرند تا نسل امروزی با داشته های اقوام جهانی بیشتر آشنا و از آن بهره ببرند . ادبیات معاصر ایران را به درستی می شناسند و همچنین داشته های اقوام پیرامون شان را با آنچه دارند تجربه می کنند و یا کرده اند ، با دل پاک شان همان را دیده و بر قلم جاری می سازند .چیزی که در آرشیو بجای مانده ی «هاتف نیوز» می توان دید و باور کرد.»
به همین خاطر لازم دانستیم در کنار داشته های گیلان عزیزمان اشاره ای کوتاه به جوانان تالش داشته باشیم که اگر به دنبال سیاست و آن هم از جنس ابتدایی که در بولتن نامه ها و یا در... و «تالش بازی» که اندک اند و آن هم شاید در تجربه از آن دور شده باشند و در رقابت با اندیشه های جورواجوری که سلایق در آن هیچ راه ندارد به تالش بنگرند. به تالشی که سلایق را بشناسند و به باور مندی داشته های امروز اقوام بر اساس واقعیت ها و نه رونویسی شده از کتاب های این و آن برسند که می رسند و در کنارشان دیگر اقوام را همانند آنهایی که تالش را می بینند و دیده اند و آنچه که برای شان قابل ارزش است بروز نمایند. حقیقتی که نمی توان انکارش کرد . پس اگر سایتی می زنیم آنچنان فشرده اش نکنیم تا به اندازه ی یک وبلاگ شخصی از کالاهای مان تبلیغ شود و یا گوش به زنگ بمانیم که شخصی در سال از آنسوی دنیا بیاید و... به باورمان که تالش با این کار زنده خواهد شد!...بگذریم !!! . بل به تالشی بیاندیشیم که دیگر اقوام سفره ی قلم مان را ببینند و بگویند که چگونه قلم مان را پر وسعت کرده ایم که می توان تالش را آنگونه که هست در آن دید.
پس اینجارا کلیک کنید.