حيدر مهراني ، پر كشيد!

آخرين لحظه هاي دي ماه كه داشت تمام مي شد ، خبر ناگواري به ما رسيد . كسي باور نمي كرد كه حيدر مهراني  را چند لحظه ي بعد، خطه ي شمال  به خود نبيند. كه قبل آن ، قلم اش گرمابخش گيلان و كشور بود . هنوز هم شوك زده ايم . با اينكه چند هفته اي از پر كشيدنش مي گذرد . انگار كه خلائي در گيلان حس مي شود. سخت است . خيلي هم سخت است . شايد آنهايي كه از نزديك با وي آشنايي داشتند  وصداي نازنين اش را مي شنيدند و همچنين قلم مانا و جذابش را كه اكثرن نيز برگرفته از بدنه ي ادبيات معاصر بود و تشويق نسل امروزي بسوي گذشته اي كه چه زيبا هم آنها را به قلم مي گرفت و همچنين به طور شفاهي در اختيار اهل دل قرار مي داد.

حسد نمي ورزيد. خود را نمي گرفت .منم منم نمي كرد . خود را برجسته نمي نمود و براي نام خود مانور نمي داد. به اين و آن تكيه نمي كرد . تنها به دانش خود متكي بود. اين را در سه چهار هفته اي كه سپري شده ـ آنهايي كه با وي در ارتباط بودند ،‌از چهره شان احساس مي شود. نوشته و كتاب هايي كه خودش دوست شان داشت مي خريد و بالايش را امضاء مي كرد ،‌براي دوستانش به ديگر استان ها ، منجمله قزوين ارسال مي نمود. چه خاطره هاي شيريني را از خود بجاي گذاشت . صد افسوس كه ديگر در كنارمان نيست . ياد و نامش هميشه در ادبيات معاصر شمال ايران جاودانه خواهد ماند و ما نيز به همين خاطر برشي از نقد بلندي به قلم  توانا و مهربانش كه براي يكي از دوستانش هديه داده بود و در يك جا هم به چاپ رسيده را ، كه به سرگذشت نيمايوشيج بر مي گردد و زماني در لاهيجان تدريس مي نمود را انتخاب نموده ايم باشد به پاس محبتي كه به پيرامون خود داشت يادو نامش را گرامي داشته باشيم :

لاهيجان از نگاه نميا

… در11 آذر  نيما به ارژنگي مي خوانيم (ممكن است نگذارند در رشت بمانيم … يك حكم از مركز رسيده است كه به لاهيجان برويم ) و از آن مي شود نتيجه گرفت كه آخرين روزهاي اقامت نيما در رشت 11آذر 1308 و يا چند روز بعد باشد وچرا كه روز 29دي ماه همين سال ازلاهيجان دريك روز پنج نامه براي جهانگير سرتيب پور ودوستي ناشناس ( كه اورا دوست من خطاب كرده است ) و ميرزا محمود رئيس محوي – رسام ارژنگي ( نقاش ) وعلامه صالح – حائري نوشته است كه با اين توضيح زمان اقامت او درلاهيجان دراين تاريخ به 50 روزنميرسد ولي با توجه به محتويات موشكا فانه اين نامه ها مي بينم كه نيما بر لاهيجان و زند گاني روزمره مردم آن آنچنان اشراف يافته است كه گويي ساليان دراز در ميان آنان گذرانده است.

ادامه مطلب

گيلان«باغ كشه» و «دارپا»

جمشيد شمسي پور خشتاوني

اشاره:

هفته ي گذشته يادداشتي را منتشر كرديم تحت نام «هفت روز گيلان "فرهنگ عمومي" بود يا رشتي ؟» كه خوشبختانه بازتاب فوق العاده اي در گيلان و كشور داشت. از طرفي ، اندكي از دوستان نيز گله گذار بودند و آن را ربط دادند به نامه ي استاد مراديان گروسي . براي اين دسته از دوستان بايد عرض شود ، خشتاوني در طول اين دو دهه نه اينكه از شعر گيلكي دور نبوده حتا با اين زبان كُهن شعر هم سروده است! و بيشتر از همين دوستان گله گذار شعر گيلكي را مي شناسند. كه نمونه اي از آنرا ،‌هاتف در(شماره1113)همين هفته انتشار داده و در پيشخوان كيوسك ها موجود است ـ به چه زيبايي هم نقد خشتاوني را در معرض ديد عموم قرار داده اند . لابد دوستان در خواهند يافت ،وي با درايت و هوشياري تمام شعرهاي استاد جكتاجي را بهتر از شاعراني كه «فرهنگ و تمدن گيلان» براي شعر گيلك نوشته اند اشراف دارند . متأسفانه تاكنون ديده نشده كه كوچكترين اشاره اي به شاعر بودن جكتاجي نمايند و خود نقد خشتاوني اين مسئله را مي رساند كه در اختيار خوانندگان فهيم مان قرار مي دهيم و داوري را نيز به عهده ي زمان مي گذاريم:

 

  دو اثر انتخاب شده در باب «برازه»

مجموعه شعر گيلكي شاعران عضو خانه ي فرهنگ گيلان

به كوشش م . پ . جكتاجي

رشت . نشر گيلكان 1385

آنهايي كه با اقليم شمال ايران «گيلماز» سرو كاردارند ،‌ محال است آدرس :«رشت ـ حاجي آباد ـ اول خيابان گنجه اي ـ‌ كوچه صفاري ـ پلاك 116» را نشنيده  و در طول عمر خود يك بار ، مراجعه كننده اش نباشند. حال آنهايي كه گذشته شان با اين كوچه گره خورده و خاطرات بياد ماندني با آن دارند ، محل كار دانشي مردي چون جكتاجي را ملكه ي ذهنشان نموده اند ، بماند.

پلاك خود دهكده يي ست كه صدها «باغ كشه» در درونش جاي دارد و هر آنكس كه گذرش به گوشه يي از اين باغ بيفتد شايد زمزمه گر شعر مورد نظرباشند:

 

 

ادامه مطلب

مساحت و تناسب شعر

(مبحثي در روانكاوي تكليف كلمه)

سيد علي صالحي

شايد «تنهايي » نوعي دورماندن از قضاوت باشد و «زيبايي» چيزي شبيه «تعادل». حروف منفرد الفباء تا زماني كه در دوره  كثرت ، استقلال و تنهائي به سر مي برند ، هرگز مورد اتهام ،‌ يا تحسين و تبرئه واقع نمي شوند، مگر در جنبۀ تلقي ، توهم و تصور شخصي ، چنان كه قدماي ما مثلاً‌«الف» را به قامت يار تشبيه كرده اند. لذا حروف الفباء همين كه از حالت كثرت به عادت وحدت در آيند و در اندام متشكل كلمه (قرارداد) قانونمند ،‌و اين سرآغاز قضاوت است ،‌كه با تعادل و زيبايي و يا عكس آن در معنا روبرو مي شوند.

حروف ، طفلانند ،‌معصوم و بي آزار ،‌اما كلمات به خاطر خصايص روحي ،‌و شخصيت خاص خود كه نشانۀ رشد منفي و مشت آن است ، همواره در مظان عزت يا اتهام قرار مي گيرند. كلمات ، ‌رنج تاواني را پس مي دهند كه خويش از آن بي خبرند، و يا صاحب كيش لذتي مي شوند. كه در تقدير شدند آن نقشي ندارند. «كلمه» به مثابۀ موجودي زنده (علي الخصوص در شعر) كليد تقبل و يا انكار را در مشت خودمي فشرد.

ادامه مطلب

هفت روز گيلان «فرهنگ عمومي» بود يا رشتي؟

وزير محترم ارشاد در آبان ماه سال جاري به مناسبت روز «فرهنگ عمومي » بيانيه اي را صادر نمود ، به همين لحاظ در رشت هفته اي به نام هفته ي «فرهنگ و هنر رشت» نام گذاري شد . از آنجايي كه همه ي ما مي دانيم «فرهنگ وهنر به سان تارو پود فرشي مي ماند ... كه گره در گره نقش مي بافد» اما در«فرهنگ و هنر رشت» كه در خيابان ، كوچه ، محله و يا اداره و محل كسب به اين هفته پرداخته اند، يك نوع فرهنگ خصوصي را به نمايش گذاشته ، آنهم با زباني خاص (گويش رشتي) كه با پيام وزير محترم تا حدودي مغايرت دارد واين درحالي بود كه اقوام ديگر نيز شاهد «فرهنگ و هنر رشت» بوده اند.

 

ادامه مطلب

آونـگ

استاد عباس لايق

اشاره :استاد عباس لايق نياز به معرفي نيست . تقريبن تمام كساني كه به طور جدي و حرفه يي با شعر و ادبيات سرو كار دارند ، قلم و آثار وي را مي شناسند. نُت چيدمان شعرش آهنگ دل هر اهل هنر قزوين است . شعري كه پيش روي تان قرار دارد ، يك برگ از دفتر زيباي «تاريخ جا گذاشته مرا» مي باشد . به دليل وسعت محبّت هاي شاعر در روزهاي سرد  و برفي قزوين ، گرما بخش پيرامون مان است تا شال گردن ها را كمي شُل نموده و با نام عزيزش كه همراه با قلم توانا و تحقيقات ارزنده يي كه از افتخارات ماست ،‌كمي با همان گرما نفس بكشيم و بيادش باشيم و حُرمت پيشكسوتي اش را با احترام ،‌آنگونه كه زيبنده ي شخصيت اوست كه خودشان در شعري سروده اند:«امروز هم گذشت / وقت غروب شد/.../ فردا دو باره روز از نو از راه مي رسد...» بجا بياوريم و ما هم به نو به ي خود براي اين استاد گرانقدر توفيق روز افزون داريم:

چندي است كه آونگ حرف هاي خودم شده ام

تاب مي خورم

با كم ترين نسيم

چون شاخه هاي بيد

بي تاب مي شوم

مجنون صفت به اين سو و آن سوي مي دوم

چندي ست

ديگر صداي تيك تاك هاي دلم را

قدري نمي نهم

در انجماد مطلقم

در انتظار تابش خورشيد

نيستم

 

شعر «بوخارست» دهه ي سي مراديان ، همراه با نامه ي استاد  

اشاره :

مدتي است شعر «ريشه دار ترين زبان قومي شمال ايران» ـ گيلكي ، حال خوش آنچناني ندارد! قومي كه با زير شاخه هاي گويشي فراوان ، آثار مانايي را تحويل تاريخ داده و با داشته هاي غني به گذشته اش همراه با شاعران نامدار گيلكي سراي خود ، زبانزد اقوام پيرامونش مي باشد.با آن همه دانش و تجربه ي شعري مكتوب ،‌ متأسفانه امروز به جمعي اندك خلاصه شده و هر بار با شكل و رنگي خاص ،‌ مستندي از خود بجاي مي گذارند كه جاي تحليل دارد. آنهم با ابزار و ادوات ژورناليستي بروز شده و هم چنين با وسايل ارتباط جمعي سمعي و بصري ، ‌بي آنكه به اصل گذشته شان رجوع نمايند ـ‌ كه آخرين آن مصاحبه اي از طرف دوستان ، با يكي از ماهنامه هاي ادبي [...] صورت گرفته است كه ادامه ي همان مستند سازي هاي ويژه ي شمار 36 يكي از نشريات گيلكي ست . البته اين بار با بهانه هايي تحت نام «مدرن» ، افكار عمومي را به روزنامه «بازار» دهه ي 40 سوق مي دهد و به راحتي مي توان دريافت كه چه به حال روز شعراقوام شمال ايران آمده كه نام شاعرانش بماند . اين نيز به نوعي در نامه ي تاريخي استاد مراديان گروسي به خوبي ديده مي شود . همچنين تحليل هايي بر روي هريك از ناگفتني ها‌ مي بايست صورت بگيرد. البته با پوزش از استاد ، متأسفانه بنابر دلايلي بخشي از نامه ي وي حذف گرديده است كه رسمن از محضر مبارك شان پوزش مي خواهيم :

بتاريخ 22شهريور 1393

دوست تالشي شاعرم ، آقاي جمشيد شمسي پور خشتاوني

سلام

از من پرسشي كرده اي كه سالها است تا آنجايي كه درتوانم بود خواستم بر دوست بيفزايم از گفت او طفره مي رفتم .حال كه شما خواستيد حقيقت مطلب را بازگو ميكنم.

دوست شاعرم ! سال ،‌از سال هاي مبارزات مردم ايران و حتماً بايد گفت در سراسر گيتي ، مردم برعليه هرچه  حكومت اختناق ، در حال ستيز بودند! از دورترين نقاط شرق دور ـ ويتنام ـ تا امريكاي لاتين ، با چنگ و دندان ، جنگ هاي خياباني و دهقاني براه انداخته بودند ـ امپرياليسم در رأس آن امريكاي جهانخوار ،‌ملت ها را در زير بمب هاي خوشه اي ،‌شب و روز بمباران مي كرد.

 

ادامه مطلب