در پاسخ مطالب عبدلی در دو شماره ی ره آورد گیل:

با این شیوه ی پژوهشی تالشی ها نیستند!

جمشید شمسی پورخشتاونی

ره آورد گیل آن دسته از جراید پژوهشی استانی است که توانسته در کشور و در بین پژوهشگران اقوام ایرانی جایگاه ویژه ای برای خود باز نماید . این نشریه در طول انتشار هفده ساله ی خود ،عزت و اعتباری خاص به نهضت پژوهشی گیلان داده و در بین اهل قلم ، همانند نگینی زیبا خوش می درخشد و از این بابت من تالش زبان به خود می بالم و به تلاش و پشتکاری مدیر محترم مسئول و دوست چهل ساله ام ـ استاد هوشنگ عباسی بزرگوار سر تعظیم فرود آورده و همت بلند وی را می ستایم .بر این باورم که این خادم فرهنگ اقوام ایرانی ـ گیلانی توانسته  به دور از تعصب قومی و یک جانبه نگری (که در گیلان بیداد می  کند!) با لبخند سحر آمیزش مرارت ها را در دل دریایی اش ریخته و تنها همان لبخند را بین ما تقسیم کرده ، تا ما پژوهشگران گیلانی و دیگر استان ها ، بتوانیم  باسلیقه های گوناگونان حقایق پژوهشی را آنگونه که واقعیت بر آن حاکم باشد صادقانه به نسل های بعدی منتقل نماییم تا آیندگان  از ما خشنود  گردند .غیر از این اگر بوده باشد جفایی بس بزرگ به تاریخ  اقوام و مهمتر از همه به مجله ی  ره آورد گیل خواهد بود  که این گیلان شناس نامی(عباسی) چنین سفره ای با عزت را پیش روی مان پهن کرده است.

ادامه مطلب

سیاد ِ ن آواز تاریخ تات !

نگاهی گذرا به مجم و عه شعرهای تاتی استاد علی پدرام

ج مشید شمسی پور خشتاونی

تات در گذر تاریخ ، زبان قدرتمندی بود و در بخش وسیعی از خاک ایران تا قفق ا ز کنونی (که هنوز دوشقه نشده بود) را شامل می شد. آمده است که امروز از آن زبان فراگیر تنها چن د شهر در زنجان ، قزوین ، گیلان و اردبیل ـ اطراف خلخال (کلور) بر جای مانده و با آن تکلم می کنند .زبان پر آوازه ای که آمیخته با زبان های دیگر به گویش و لهجه های رنگارنگی مبدل شده که همانند گل های زیبا دایره ی آفرینش واژگان را در دل خود پرورانده است .

 

ادامه مطلب

جذابیت کاذب با حرکات موزون!

جمشید شمسی پور خشتاونی


در روز دو م تجاوز «پوتین» به اکراین ، کلیپی در شبکه های اجتماعی دست به دست می گشت که مادری را در میان رژه ی ایستاده ی خیل سربازان ، بی هراس لابلای آن ها ورود نمود با بوسه زدن بر بازوبند فرزند سرباز ش که پرچم کشورش در آن درج شده بود و با نوازش بر سرو صورت جوانش به زبان تُرکی مویه می کرد. از رُخ و رخساره ی کلیپ آنگونه که پیدا بود ، عده ای ناشیانه و با بهره گیری از آواز شجریان ـ بی آنکه متوجه ی فضای داخل کادر شده باشند (که پرچم کشور ترکیه به وضوح در آن نمایان بود)و به دور و اطراف خود به درستی بنگرند با اصل سوژه که جنگ اکرای ن و روسیه باشد همخوانی نداشت.تا جایی که حال و هوای عاطفی مادر فرزندی و همچنین وضعیت مردم جنگ زده ی اکراین را نیز به حاشیه می برد.

 

نگارنده با باز بینی چندین باره ی آن کلیپ در پیچ های گوناگون به ناگاه به یکی از پیج های شاعران حلقه فرهنگ گیله وایی نیز آن را رؤیت نمودم که از پیدایش گیله وا با آن همکاری هنری داشته است. درهمین گیر و دار دیدم عزیزی همین کلیپ را برایم واتساپ نموده است که برایم مرور آن تکرار شده بود.به این فکر ا فتادم که با یکی از قلم بدستان ثابت فرهنگ گیله وایی که دو دهه است قبل از اینکه آثارش به چاپ برسد اول از همه صلاح را در آن می بیند که به صورت پاورقی در آن جریده به صورت سریالی و پی در پی به چاپ برساند و یکی از اُرگان های اصلی تاریخ پژوهشی فرهنگ گیله وایی در گیلان به حساب می آ ید و مورد احترام همان حلقه نیز می باشد(و صدالبته مورد احترام نگارنده نیزهست) این کلیپ را با وی به اشتراک بگذارم تا ببینم ایشان این دسته گلی را که بنام جنگ اکراین در شبکه های اجتماعی به آب داده شده است چگونه به آن می نگرد؟

ادامه مطلب

 

ره آورد گیل و افشای تازه!

«معرفی سه لغتنامه» و جعل کلمات تالشی

ماهنامه ی ره آورد گیل از جمله مجلات پژوهشی اقوام ایرانی ست که معتبر ، آبرومندانه و بطور منظم در رشت منتشر می شود و به زیبایی از طرف استاد هوشنگ عباسی(مدیرمسئول) که یکی از گیلان شناسان نامی و پژوهشگران در سطح کشور نیز می باشد ، مدیریت می شود و تاکنون توانسته با پشتکاری کم نظیر خود آبروی پژوهشی ای برای گیلان کسب نمایند. که جای بس سپاس و قدردانی دارد.!

این ماهنامه در تازه ترین شماره ی خود که هم اکنون در حال پخش است و لوگوی آن درکانال اینستا گرام مان نیز در حال نمایش است به قلم یکی از پژوهشگران تات زبان عزیزی که برای قوم تالش نیز آثار قابل توجهی دارد و در «معرفی سه لغتنامه» از تالشان جمهوری آذربایجان را به موازات چشم پوشی از گذشته برجسته نموده و در تفکیک هریک از آن با ادله هایی عنوان داشته است که در بین این «سه لغتنامه» که خوشبختانه!! لغتنامه ی دوست تالش آنسوی مرز وی یعنی فخرالدین عباس زاده هم از تریج قبای قلمش جا نمانده است!

ادامه مطلب

 سیادِن زیرخاکی زبان شیرین تات !

سرودۀ استاد علی پدرام

پدر شعر تاتی ایران

استاد علی پدرام را در بین زبان های محلی «پدر شعر تاتی » نام نهاده اند .از این نام و سرو کُهن شعر و زبان تاتی آثار بیشماری در طول این سال ها انتشار یافته است که در بین این آثار ، پرآوازه ترین شان منظومه ی «سیادن» است.

منظومه حال و هوای شهریار را دارد و فراتر از آن یک شاهکار شعر محلی ایران به حساب می آید. بقول جمشید شمسی پور خشتاونی :«اگر طراح این شعر شهریار بود ، سیادن فراتر از طرح حیدربابا قرار می گرفت و در زبان محلی ، گذشته از اینکه ضرب المثل ها، زبانزد ها و باورداشت ها ، چیستان ها ، آداب و رسوم و... فرهنگ عامه را در دل خود جای داده که همانند یک دایرة المعارف و تاریخ این قوم را نیز می توان در دل آن پیدا نم ود ...»

خوشبختانه وی در همین زمینه به معرفی این مجموعه ی عظیم پرداخته و در آینده ی نه چندان دور در یک ی از مجلات پژوهشی به چاپ خواهد رسید و ما نیز متعاقب آن از همین دریچه همراه با شعرهای استاد در اختیار افکار عمومی قرار خواهیم داد.

اما گلایه ای هم باید از اساتید تات زبان داشته باشیم که تریبون های مختلفی را در دست دارند و به اقوام دیگر از جمله گیل و تالش ورود می کنند اما از این مجموعه ی عظیم بی خبرند. البته ناگفته نگذاریم آقای عبدلی در سال های دور با چند بند از این منظومه از کنار آن گذشته و تا حدودی نسبت به آن ادای دین نموده اند.اما چرا باید چنین مجموعه ای که در بین اقوام ایرانی کم نظیر است در سکوت بسر ببرد؟ که در همین زمینه بیشتر خواهیم نوشت.

 

تبلیغ از کتاب و تالش!

عزیزی تعریف می کرد در یکی از کانال های تلگرامی  از وجود کودکی پنج شش ساله بهره برده بودند تا از شخصی که به تازه گی فوت کرده را انسانی خوب ، با گذشت ، مردم دار و همیشه به فکر فقرا بود و به خرج و مخارج شان می رسید حال با هر هدف خیری که دنبال می کرد و... با دیدن این صحنه که کودکی اجرا کننده ی آن بود شوک زده شدم و به خود نهیب زدم مگر می شود کودکی که اصلن سن اش اقتضاء نمی کند تا در مدح و ذم کسی در کلیپی جملات اینچنینی را بازگویه نماید !

این روی اول سکه است که کودکی همراه چند پشت صحنه گردان شده که دارند این کلیپ را می سازند و در این وانفسا تحویل جامعه می دهند. حال چه منافعی را در قبال آن دنبال می کنند بر ما معلوم نیست. اما فاجعه زمانی رُخ می دهد که خواه ناخواه این کودک دو فردای دیگر به سن بلوغ رسیده بقول معروف اگر روزی دست چپ و راستش را تشخیص داد و به اصطلاح بزرگ شد ،همان تصویر خودش را(اگر بر جای بماند) که دارد از شخصی تعریف و تمجید و از قبل حفظ شده اش را باز گو می کند به آن هایی که دست اندر کار تهیه کلیپ بودند، چه خواهد گفت؟

ادامه مطلب

 

شاعر ، ناقد و شعر محلی

نگاهی گذرا به چند شعر آذری داود ملک زاده

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

«من دربارۀ هنر عقیدۀ خودم را دارم، آن این است که آنچه را که مردم در عالم هنر خیالبافی می خوانند ولذا فاقد ارزش می دانند ، من همان را ، ژرف ترین بخش از گوهر راستی قلمداد می کنم .مشاهدۀ خشک و بی حاصل رُخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه را من دیرگاهی ست دیگر با واقعه گرایی یکی نمی دانم»

                                                                                                 (تئودور داستایوفسکی)

داوود ملک زاده در شعر امروز ایران نامی آشناست و در هر وادی از کشور قدم بگذاری رد پای این شاعر نازنین و مردم دارِ شمالیِ بندر نشین(آستارا) را می توانیم ببینیم و حضورش را پررنگتر احساسس کنیم . حلقه ی ارتباطی شاعر بسیار وسیع ، قوی و محکم است . شاعری که خوب شعر می گوید و خوب روابط عمومی اش را با رسانه ها جفت و جور می کند.نه دلی را می رنجاند و نه با شعر باج خواهی می کند.تنها مرام و اندیشه ی خود را که همان عشق به ادبیات است تحمیل می کند .کلمات اش برگرفته از فرهنگ کوچه و بازار است و در طول این سال ها توانسته قالب اش بگیردو همان کلمات را به دست مردم برساند.شعری که انگارچند ساعت قبل در دیالوگ های مردمانش بود تحویل وی داده و این شاعر خوش ذوق مان نیز با زینت بخشیدن به واژه گان تحویل تاریخ می دهد.ابیاتی که بخشی از زندگی وی شده است.

ادامه مطلب

 

«کاس آقا حسام» از چشم استاد احمد علی دوست

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

 

دراین پیش در آمد مختصر، لازم است یاد آور شوم ، بار اولی که نام «کاس آقا حسام» و دیگر نام هایی که خواهد آمد ، به گوشم خورد، سال 1355 بود.نوجوان بودم و پُر از انرژی و شیفته ی ارزش های سنتی و هوشیاری تاریخی که حاصل طراوشات ذهنی برگرفته از«عمارت زیده» بود که در جوار زادگاهم در روستای خشکنودهان قرار داشت.

در نزدیکی عمارتِ حسن خان آلیانی ، قهوه خانه ای (داخل بازار زیده) به همت شخصی بنام«علی محمودی» دایرـ و در کنار سرویس دهی نان و لوبیا و چای ـ خدمات فرهنگی هنری را هم سرلوحه کسب و کارش قرار داده بود. مردی آرام و استوار و با ذهنی سرشار ازاطلاعات به گذشته  ، این ها نام وی را در روستاهای اطراف بر سر زبان ها انداخته بود. از آنجایی که طالقانی تبار بود و پدر وی گویا قبل از نهضت جنگل به این روستا هجرت کرده و در آنجا تشکیل خانواده می دهد و در همان جا نیز ساکن و ماندگار می شود.

وی از پدر خویش خاطرات بیشماری در ذهنش داشت که به سال های دورو دراز و به قبل و بعد از نهضت جنگل  برمی گشت که بخش هایی از آن سنگ و فراموش شده بود.«محمودی» راوی آن اطلاعاتی که برایش به ارث مانده بود و آرزو داشت با آمیزش تخیل و تصویر به هر یک از آن سرو سامان دهد . به همین خاطر ترجیح داده بود در کنار کسب و کار در لوای قهوه خانه ، گوشه چشمی هم به فرهنگ و هنر محلی خصوصاً شعر نیز داشته باشد.

در کنار روایت های کهنسالان در آن محفل ، شعر محلی هم خوانده می شد ، جوانان مشتاق را شیفته ی قهوه خانه می کرد. به گونه ای که اگر بخواهیم تصویری درست از آن را نشان دهیم، به مثابه ی یک NGOی پر رونق امروزی  به روستاییان سرویس فرهنگی ، پژوهشی ارایه می داد.

نگارنده ی این سطورنیز از آن دسته افرادی بودم که این قهوه خانه به نوعی دلم را ربوده و پاتوقم شده بود.چون در همان بُحبوحه ساکن کتالُم رامسر بودم ، گهگاهی هم به  خشکنودهان بالا که می آمدم برای دیدن «محمودی» به دکانش سری زده تا از شعرهای تازه ی وی لذت بُرده باشم.

ادامه مطلب

 

تالشان «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» را دریابید!

تالش با توجه به قدمت اش می تواند حایز اهمیت باشد.خصوصن این که اگر با پیشنه ی تاریخی ، فرهنگی ، ادبی و... همگام و هم شأن شود ، خواه ناخواه  جهانشمولی را برای مان به ارمغان می آورد. اما گاهی اوقات دیده می شود که از حد معمول می گذرد و خود را به نوعی دیگر جلوه گر می سازد .کما این که در طول این دودهه اینگونه بوده است.چون کنشگرانی را که به جنبه های گوناگون قوم اشراف داشته باشند ، نداشته  و نداریم . باید اذعان کرد که امروز پلتفرم «تالش شناسی» کج دار و مریز است. می بایست آن را ارتقاء دهیم و از تمام پتانسیلی که دربدنه ی آن وجود دارد ، بتوانیم به نحو درستی استفاده نماییم . برای بازتاب اش نقدها بنویسیم ، مشاوره بدهیم  و از دیگر اقوام بهره بگیریم و در ورود به سیاست تاریخ مصرف دار بپرهیزیم .از نخبگان و پیشکسوتانی که در گوشه ی عزلت نشسته اند، بهره ی بهینه برده شود.اگر چه پدیده هایی در این بین ظهور نموده که همچون اخگری می جهند و به خاموشی می گرایند!!که «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» یک نمونه از آن عزلت نشسته هاست. عزیزان این یک طنز نیست .شاید فراتر از این ها ، یک آوار باشد و یا مصیبت است ، سرشکستگی است وباید آن را با شیوه ی طنز تا حدودی حل نمود . که امید است مثمر ثمر باشد و از نام «دکتر رمضانی» ها در جهت آسیب شناسی از نخبه ای که در هاله ای از ابهام است بهره ها بُرد.

هرچند بیشتر به اسطوره شباهت دارد و چندان هم دلچسب نباشد.همانگونه که در بالا اشاره شد، شاید با این شیوه بتوان بخشی از معضلات تالش را مرتفع نمود.قومی که نشریه ی تخصصی ندارد ، NGOندارد ، محفلی نیست که بتوان در آن به جوانان آموزش نقد نویسی آموخت ، شیوه ی نگاه کردن به آرشیو را یادشان داد. حرمت قدم زدن به دل تاریخ و گذشتگان را به آن ها آموخت تا پله پله از این وادی پر پیچ و خم بگذرند وبه اصل آرشیوی که همان تاریخ باشد دسترسی داشته باشند .وقتی واژه ی آرشیو در تالش گم می شود چه باید گفت؟ که سند است واین پدیده در دل تاریخ نشسته است .محال است نسل امروزی به پژوهش بپردازد ولی از کنار آن نگذرد. با این  که تالش سرشار از استعداد است . از شعر گرفته تا موسیقی ، تاریخ وپژوهش و... که متأسفانه در پستوی فراموشی قرار گرفته اند و شاعر آن نمی تواند صف اول رونمایی کتاب را پر کند ! و اینجاست که حرمت شعر اینگونه می شکند!؟

ادامه مطلب

 

اینجا محمودآباد نمونه است ، موج وزمتر!

مرداد1379

سال هفتاد و چهار یا پنج دقیقن یاد ندارم که منظومه ی «مُسله رخون» خشتاونی را در یکی از کتاب فروشی های پره سر خریدم متوجه شدم که شاعر این اثر ساکن قزوین هستند .خیلی خوشحال شدم و نیرویی ناخود آگاه مرا به سمت شاعری که نمی شناختمش می کشاند.با این وصف به قزوین که برگشتم به تکاپو افتادم تا وی را در هلال احمر پیدا کنم .آن زمان نه از موبایل خبری بود نه تلگرام و واتساپ و... تنها می ماند تلفن روز میزی چرخ فلکی که بایستی انگشت به شیار هرشماره اش می گذاشتی تا یه دور صدو هشتاد درجه ای و... تا موفق بشوی تماس بگیری .حالا اگر یک شماره را اشتباه می گرفتی کارت زار بود مجددن باید تلاش می کردی.

با همه ی این تفاصیل همان سال ها  کتاب اول قزوین تازه در دسترس عموم قرار گرفته بود. تو شرکت آن را از مخابرات گرفتم تا شماره تماس هلال احمر قزوین را پیدا کنم .ساعت ده ـ یازده بود تماس گرفتم :

الو...

الو...

الو...

بله بفرمایید!

ببخشید من با آقای جمشید شمسی پور خشتاونی کار داشتم .

بله درست گرفتید . شما؟

من فردوس سلیمانی وزمتر هستم .

جناب سلیمانی ، شما لطف کنید با پایگاه امداد و نجات تماس بگیرید .آقای شمسی پور آنجا تشریف دارن.

آقا ببخشید سپاسگزار میشم اگه شماره اونجا رو بهم بدین.

بله . لطفن یادداشت بفرمایید :ـــــــــــ0282 . تماس گرفتم .صحبت کردیم پشت خط صدایش مرا مجذوب نمود.گفت امروز تشییع جنازه ی شاملوست .من به امام زاده طاهر می روم .تو می توانی فردا بیایی.همین جا یکدیگر را خواهیم دید.

ادامه مطلب

 

«آسیب شناسی فرهنگی » به شیوه ی ناسیونالیسم قومی!

درماهنامه ی ره آورد گیل / شماره 106و107 ، بهمن و اسفند 1399یادداشتی از پژوهشگر گیلانی ـ علی عبدلی ـ  تحت نام «آسیب شناسی فرهنگی و هویت قومی در تالش» ـ وهمزمان آن در همان شماره  مقاله ای از گیلان شناس نام آشنا ـ جمشید شمسی پورخشتاونی ـ تحت نام «نقش تالشان از اشغال تا بازپس گیری قره باغ» به چاپ رسید که نویسندگان  مقالات فوق با دو زاویه ی مختلف ، به استقبال از تالشان دوسوی مرز رفته بودند.

با توجه به داده های عبدلی  در آن یادداشت که نیاز به پاسخگویی داشت .اگر چه پاسخ بخشی از آن در مقاله ی خشتاونی آمده بود.چون یادداشت خشتاونی به مسایل خاصی اختصاص داشت و همه ی موضوعات نوشتار عبدلی را در بر نمی گرفت و افکار عمومی را که به تالشان دو سو با حساسیت ویژه  می نگرند اقناع نمی کرد.به همین خاطر قرار شده بود به پاسخگویی از آن بخش از نوشتار عبدلی بر آید ودر نشستی که جناب خشتاونی با مدیر مسئول ره آورد گیل داشت قرار شده بود به آن بپردازد. اما به دلایلی که یکی از آن «به احترام بعضی از حقایقی که در صداقت قلم عبدلی حاکم بود» صرف نظرنمود تا در آینده به صورت مقالات مرتبط جداگانه به آن ورود نماید .

ادامه مطلب

 

اشاره :

پانزده روزمانده به سال1400، ویژه ای در منطقه ی تالش چاپ و پخش گردید که حرف و حدیث های خاص خودش را داشت . متعاقب آن بازتابی به قلم جمشید شمسی پور «خشتاونی» در روزنامه گیلان امروز ، روز یکشنبه29فروردین 1400، سال 24 شماره 5720صفحه 5 تحت عنوان «تالش» و این همه جفا به «پوررضا» به چاپ رسیده است که خواندن آن خالی از لطف نیست . برای مطالعه ی آناینجاکلیک نمایید.

 

اشاره :

«قاف» فصلنانه ی فرهنگی ، اجتماعی که در شهرستان فومن به چاپ می رسد و با پخش گسترده و سراسری در ایران و در بین نسل جوان پایگاه وسیعی باز کرده است تا جایی که در رسانه های فارسی زبان خارج از کشور(از جمله بی . بی . سی و...) بازتاب داشته است.این نشریه زیر نظر کانون فرهنگ فرهت فومن اداره و سرپرستی می شود و از پیدایش (سال96تا به اکنون) که شماره 12بهار 1400را پیش رو داریم که با مطالبی متنوع به مسایل ایران و جهان پرداخته است .منجمله مقاله ای که به آسیب شناسی ادبیات گیلک می پردازدو با هم می خوانیم :

لطفن آقای «مسعود خمامی»! پاسخ دهند  

مدیر محترم مسئول فصلنامه ارزشمند قاف

جناب استاد عمید پورغفار مغفرتی

با سلام و احترام؛

شماره های [اول تا یازده] قاف را ، یکجا در دفتر کار شاعر ، نویسنده و گیلان شناس نام آشنا ، جناب جمشید شمسی پور خشتاونی در شهرک محمود آباد نمونه ی قزوین(که هر هفته چهارشنبه ها در نشست دوستانه ی همراه با عزیزان اقوام ایران گردهم می آیند) رؤیت نمودم . بدینوسیله تشکرات قلبی خود را از دور تقدیم حضرتعالی می نمایم که در این راه پُر مسئولیت تلاش می نمایید . همچنین همکاران گرامی تان ، از مهارت و تبحری که در هر شماره مبذول شده در خور ستایش و شایان بسی تحسین است . امیدوارم راهی که در آن قدم گذاشته اید ، به همراه تیم زحمت کش تان راسخ و ثابت قدم باشید.

به همین لحاظ ، از میان شماره های رؤیت شده ی قاف ، عجالتن شماره ی 10، سال سوم ، تابستان 99 با گفتگوی سه نفره ای که بیشتر مُدلینگ برنامه ی اسکایپ هست تا حضوری، که وزنه ی عاطفی آن سنگین تر از ادبی و هنری آن می باشد ، تحت عنوان : «من جنون نوشتن به زبان گیلکی دارم»که نظرم را بیشتر جلب کرد. با خوانش آن لازم دیدم نکاتی را به عنوان یک خواننده که سه دهه است با مطبوعات حرفه ای و آوانگارد سرو کاردارم و به مطالعه ی آن ها پرداخته و می پردازم که اندکی سنگین و شگفت آور بود بیان نمایم.

همانگونه که از داده های نشریه پیداست ، منجمله همین شماره ی 10 ، خوانندگان خاص خودش را دارد. یعنی عزیزان فهیمی که همراه بنده قاف را ملاحظه نموده اند ، یقینن به من حق خواهند داد که چند پرسش از صاحب این سوتیتر ، جناب «مسعود خمامی»! داشته باشم. البته با پوزش از این عزیز . چرا که نوشته ام آلوده به غرضیت شخصی نیست و حتا این اجازه را به خود نداده و نخواهم داد تا خدای ناکرده به تخریب این و آن بپردازم .بلکه نقدی است دوستانه به کارنامه ی وی که شرحش در زیر خواهد آمد و از این بابت از ایشان پوزش خواهی می کنم.البته برای نشریه ای که به شیوه ی تخصصی به گیلان و داشته های ادبی آن می پردازد ، شاید طبیعی باشد.

ادامه مطلب

 

اشاره :

مقاله ای را که مشاهده می فرمایید ازتازه ترین مقالات شاعر و پژوهشگر نام آشنای تالش ،جمشید شمسی پور«خشتاونی»می باشدکه به تالشان ایران و جمهوری آذربایجان و جنگ 44 روزه آذربایجان و ارمنستان پرداخته است .از آنجایی که مقاله مذکور پند و پیام های خاص خود را دارد و جناب خشتاونی اندیشه افراطی  و پان را از تُرکان نجیب جدا ساخته و تحلیل تازه ای را ارایه داده است .این مقاله در تازه ترین شماره ماهنامه ی پژوهشی و آبرومند گیلان (ره آورد گیل بهمن 99) به چاپ رسیده است .با هم می خوانیم :

 

نقش تالشان از اشغال تا باز پس گیری قره باغ

جمشید شمسی پور«خشتاونی»

باز پس گیری قره باغ برای جمهوری آذربایجان و تُرک زبانان کشورهای همسایه یک رویداد مهم بود. پیش رَوی به داخل قره باغ) به زبان روسی ناگورنو نامیده می شود) اشغالی آن چنان سریع و برق آسا انجام گرفت که شگفتی تحلیل گران سیاسی و قدرت های جهانی را در پی داشت . خبر این شکست در آنی واحد ، دیگر مسایل پرتنش جهانی را تحت الشعاع خود قرار داد و تیتر اول بیشتر بنگاه های خبر پراکنی دنیا گردید.

در خبرها آمده بود از همان چند روز اولِ جنگ آنچنان شکافی در داخل ارتش به وجود آمد که امرای ارتش ارمنستان را وحشت زده و نگران از اینکه اگر عقب نشینی صورت نگیرد، امکان فرو پاشی کشور را در پی خواهد داشت. در نتیجه با پا در میانی روسیه(!) ، شهرهای اشغالی یکی پس از دیگری به دولت آذربایجان پس داده شد.قره باغی که گفته می شد برای آذری ها یک آرزوی دست نیافتنی است و با شکست ارمنستان ناممکن را ممکن ساخت.

اما آنچه که از همه پررنگ تر به نظر می رسید حضور چشمگیر تالشان هوشیار، غیرتمند و با نشاط آن سو بود که با چه شور شوق و حرارتی دوشادوش آذری ها در همان ساعات اولیه ی جنگ به جبهه ها شتافته بودند و بعد از فتح شهرهای اشغال شده ، سر از پا نشناخته و در خیابان ها به همراه دیگر اقوام ساکن در خاک آذربایجان به جشن و پایکوبی پرداختند.برای نگارنده ی این مقال که در سال های دور ـ و در جنگ اول در آن محل حضور فیزیکی (امداد و نجات)داشتم ، این صحنه ها ، زیبا و جلوه ای ویژه داشت.خصوصاً اینکه می دیدم تالش آن تالش گذشته نیست که در فقر سیاسی و فقدان تاریخی غرق شده و گول هر رسانه و یا قدرتی را خورده باشد و با هم وطنان آذری خود همراه و هم زبان گردید و همچون چهار استان تُرک نشین ایرانی و...لبیکی از دل سر می دهند از طرفی هم  از توانایی نظامی جمهوری آذربایجان  آگاه بودند و این که اگر جنگی مجدد صورت گیرد تمام قد ازکشورشان دفاع خواهند نمود و اگر غفلت شود ،نتیجه اش آن می شود که بارها به تلخی تجربه شده است. خصوصاً در قرن نوزدهم پس از جنگ های بین ایران و روسیه و با معاهده ننگین گلستان (1813میلادی) و سپس ترکمنچای (1828 میلادی) که بخشی از بدنه ی قوم نازنین شان(تالش) به عنوان غرامت جنگی به امپراتوری روسیه رسید. یا 90سال بعد با دسیسه ی رسول زاده ی مساواتی با پشتیبانی انگلیسی ها و دولت عثمانی به فریب تالشانی چون ذوالفقار احمد زاده انجامید و همه ی هست و نیست  و داشته  های فرهنگی  هنری به یادگار مانده  شان بر باد رفت و این بار جای خطایی باقی نمانده بود .چه خوب هم می دانستند تاریخ ریشه هایی به هم پیوسته است و عبرت آموختن در تاریخ تئوری خود را می طلبد .

 

 

 

ادامه مطلب

 شعرتالش را چرا با دستون و غزل کوچک می کنیم؟

اشاره:

یکی دوسال قبل درست یادم نیست، به یکی از روستاهای شاندرمن رفتم که با عزیزی دیداری داشته باشم. نشریه ی منطقه ی اسالم هم چاپ و تعداد انگشت شماری به شهرهای اطراف رسیده بود .در آن روز در شماره ی تازه منتشر شده اش ،یکی از پیر مردان تالش که در زمینه ی آواز تالشی تجربه ای دارد ، خاطراتی از شاعری متوفی ، در سالگرد وی برای آن جریده ارسال نموده و در آن یادآور شده بود:درمحفلی در تهران گویا افتتاح NGOیی بود .همه ی مهمانان از قوم گیلک بودند.این خواننده ی تالش(راوی) نیز کمک حال مجری گیلک بود .دوبار خواست شاعر تالش را دعوت کند تا شعر تالشی بخواند ، اما آن گیلک زبان زیر بار نمی رفت و ادامه داده بود: چرا تریبون را از دستش نگرفتم و در اختیار آن شاعر تالش قرار ندادم و امروز روسیاهم و...

خاطره ی بعدی که با آن شاعر دارم اینست که شبی اساتیدی از دانشگاه های ایران مهمانم بودند .گوشی را برداشتم و به همان شاعر زنگ زدم که یکی از اساتید می خواهد شعرت را نقد کند که بلافاصله بر آشفت گفت:نه نه نه این اجازه را نمی دهم .او شعرم را همراه نامم تخریب می کند.هرچه من گفتم و زیر بار نرفت .آخرسر گوشی را قطع کردم.یکی دو ماهی از این موضوع گذشت که شبی خودش برایم زنگ زدو...

که در اینجا بازگو کردنش را هم صلاح نمی دانم و همان جا بود که دریافتیم این قوم تالش در کجای ادبیات اقوام ایستاده است؟!وقتی که طرف کتابش چاپ شده و در اختیار مردم قرار گرفته و مورد قضاوت هرخواننده ای هم قرار بگیرد از اختیار وی یا هر مؤلفی خارج است .وقتی این اجازه را نمی دهد تا نقدی بر آثارش صورت گیرد ،خُب تکلیف چنین اندیشه ای مشخص است .جالب تر از همه جریده ی محلی ای که این خاطره را منتشر کرده ، متوجه نشده ، این واژه ی «استاد» را چگونه به تباهی کشیده است! و نسخه اش می شود آنچه که امروز، «دستون»و «غزل» شده اند سرمایه ادبی قوم تالش!

در این جا نتیجه می گیریم که تالش نیاز به یک نشریه ی تخصصی و آوانگارد دارد و آنهم در کنار نخبگان هنر و ادبیاتی که دست کم 50سال وقت در این راه صرف و استخوان خُرد کرده ی این هنراند و شعر اقوام را خوب می شناسندوبرای رشد و تعالی شعر تالش راهبردی می اندیشند که متأسفانه «برای رسیدن به تالش ، تاها بسیارند».

شعر تعاریفی گوناگون دارد . جدا از تقسیم بندی های بدعتی و گرایشات گوناگونِ سبک و سلیقه ها ، شاعران و منتقدین از چشم اندازهای مختلف به آن می نگرند و هریک به تناسب دیدگاه شان ـ و گاه متعارف ، تعریفی برایش قایل اند . همه ی اهل خرد بر این باورند که نمی توان تعریفی واحد و یکسانی از شعرعرضه کرد و آن هم شاید بر گردد به وابستگی و هم تنیدگی محیط جامعه و کشور و اقوامی که شاعر در آن زندگی می کند . نحو و لحن و بازی با زبان و عناصر حسی و آن اتفاقاتی که در شعر می افتد هر یک دلالت دارد به این جهان پیچیده  که همه چیز با هم  ارتباط تنگاتنگ دارند و هر یک از این ها مهم است . چون شعر بار معرفت شناختی که دارد ، بیانگر دیالکتیکی بودن آن است. این بر می گردد به آگاهی شاعر که مسیرش مشخص می شود. شاعری که ناخود آگاه ، واقعیت ها را دست چین می کند ، این در جامعه ی پیشرفته ی ادبی دنیا از اهمیت بالایی برخوردار است . انسان موجودی است که از طریق شعر آغازو پایانش را می سازد و هر لحظه از روز و شب را با شعر پیوند می زند . هر آنچه که می بیند و لمس می کند ، از چکیدن قطره ی آبی  گرفته تا برخواستن پرنده ای، همه را آنالیز می کند. هنگامی که در صحرای تاریکی سرگردان وگرفتار آمده ای ، این چراغ است که راهت را پیدا می کند و آن نور شعر است و در واقع شعر تضمین انسان ها ست.

ادامه مطلب

 

آیا میدانی که شب یلدا را به چه دلیل پاس میداریم؟

قصد داریم به بررسی تاریخچه دقیق و کامل دلیل برگزاری جشن شب یلدا بپردازیم و نکاتی را بیان کنیم که شاید تابحال نشنیده باشید.

چرا شب یلدا را جشن می گیریم؟

در ايران باستان يعنی۷۰۰۰ سال پيش از امروز که از چين تا يونان بوده است در طولانی ترين شب سال در دامنه کوه های پامير, ميترای پاک, چشم به جهان گشود و آن شب را (به سبب زاد روز ميترای پاک) يلدا نام گذاردند.

بیشتر بدانید

: تاریخچه و فلسفه شب یلدا

ميترای پيامبر که پيامبر مهر است با پوشيدن لباس و کلاهی قرمز (همان کلاه قرمزی که برسرپاپ اعظم امروز می بينيم) به استمداد مستمندان ميشتافت و در نمی کوفت و هر آنچه که داشت برپشت در خانه مستمندان می نهاد بدون بجای گذاستن هيچ اثری از خود مبادا که آنان احساس شرمندگی کنند.به همين جهت مردم آنزمان بر اين پندار بودند که کسی از آسمان ميايد مهر می آيد و مهربانی را بر روی زمين می نهد و ميرود.

پارسيان از آن پس همواره زادروز اين پيامبر مهر را بمدت يک هفته بزرگ ميداشتند با روشن نمودن چراغهای پی سوز و تزئين کاج سوزنی وشيرينی وتنقلات آنزمان جشن و پای کوبی ميکردند.اين سنت در بين ايرانيان همچنان ادامه پيدا ميکند تا زمان پیامبر ایرانیان، زرتشت که ایرانیان آنزمان نیز به آئين زرتشت گرويدند و اين آئين را همواره گرامی داشتند.

ادامه مطلب

 

سمفونی «سورخه ارسو آفتابˇچوم»

نگاهی به مجموعه ی شعر چادر سُرخ باران

سروده ی زهرا اکبر زاده

فردوس سلیمانی وِزْمَه تَر

یک شنبه و چهارشنبه های عزیز و گم نشده ام در طول ایام به زیبایی رقم خورده ودر این دو دهه به طُرقی پشت سرنهاده شده است . همین یکشنبه ی گذشته بود و در «حاشیه ی سبز» شهر قزوین ـ یعنی محمود آباد نمونه ، در محفل ادبی همیشگی ام با کتاب ، مجلات و روزنامه های گوناگونی که خشتاونی برایم کناری می گذارد و از همه مهمتر دوستان بی ریای حلقه مان ، خوش گذرانده و می گذرانم .از بوی کاغذ کاهی گرفته تا نشستن در زیر درخت تاک تنیده بر حیاط خلوتِ در سکوت.اکنون که خشتاونی پایی در فومن دارد و پایی در قزوین و من نیز در روزهای زیبای اختصاصی ام چشم می دوزم به راه و گوش می سپارم به زنگی که زده شود تا خودم را به نشریات و کتاب ها و ... برسانم .

هفته های قبل ویژه ی ره آوردگیل استاد مرادیان گروسی بر روی میزکار وی خودنمایی می کرد و شعری از خانم روشنک مرادیان که در وصف پدر سروده و بسیار هم قابل تحسین بود و راستش ذهنم را قلقک داد و درگیر خویش ساخت و آنرا سپرده ام به مناسبتی درآینده به وقت خودش که آفتاب برآید و نور افشانی کند . اما به این نتیجه رسیدم نگاه فمینیستی برآمده از دل مردم نجیب گیلان دارد نمود عینی پیدا می کند .اندیشه ی مدرنی که پابه پای مردان شاعر گیلان ، خصوصن در طول یک دهه ی اخیر رشد تصاعدی داشته است .

                                                                          ادامه ی مطلب

ادامه مطلب

 

شهر شوشی و خربزه ی قاچ شده ی آغا محمد خان!

قائله ی جدید «قره باغ»که از هفتم مهر99 دوباره گُر گرفت و باعث جنگ خونین بین ارمنستان و جمهوری آذربایجان شد ، چیز تازه و امروزه ای نیست . زمینه اش به گذشته های دور بر می گردد و همیشه آتش زیر خاکستر بود و آن هم در همان سال 1991 بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق به نوعی روی داده بود و این را مهدی نعلبندی‌ در یکی از خبرگزاری ها(خبرگزاری تسنیم) یادداشتی در همین خصوص نوشته است که بیان آن خالی از لطف نیست:«سوشا شهری نمادین است. "پناه‌آباد"ی که پناه‌علی‌خان جوانشیر در  1129 خورشیدی ساخت، بعدها شد شوشی. زادگاه عزیر حاجی بیگ‌اف و خورشید بانو ناتوان و خان شوشینسکی و مدفن ملاپناه واقف.شوشا زادگاه ضرب‌المثلی تاریخی است از مچ‌اندازی آقامحمدخان قاجار و ابراهیم‌ خلیل‌ خان حاکم قلعه شوشی. وقتی آقامحمدخان برایش نوشت:

منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد

تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟

که حکایت قلعه، حکایت آیینه و سنگ است و پاسخ حاکم قلعه بیتی از حیرانی بود:

گرنگهدار من آنست که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارم

آقامحمدخان قلعه شوشا را گشود و چند روز پس از فتح، به دست دو محکوم به قتل،[ که قاچ خربزه ی وی را خورده بودند] به قتل رسید...»

ادامه مطلب

 

مبلغین«دانشنامه فرهنگ وتمدن گیلان » بی«قراقوش» چه می کنند ؟!

جمشید شمسی پور «خشتاونی»

«گیله وا منعکس کننده ی نظرات مختلف ، تأییدات و انتقادات

جامعۀ فرهنگی گیلان است و باید بی هیچ گونه حُب و بغضی

 آنها را انعکاس دهد تا در معرض قضاوت عمومی قرار گیرد.»

(محمدتقی پوراحمد ـ سال اول شماره سوم و چهارم،شهریور و مهرماه71)

مدیرمحترم گیله وا ، جناب آقای جکتاجی ؛ با جمله ای از نوشتار سال اول مجله تان این سطور را می نگارم  تا هم فلاش بگی به دیدگاه گذشته تان زده باشم و هم آن را تطبیق دهم به اندیشه ی حال حاضری که تا حدودی گذشته را به چالش کشیده و می کشد. منِ تالش نیز در این سه دهه مخاطب نشریه تان بوده و هستم .گیلک نیستم ، ولی تعلق خاطری به زبان گیلکی دارم و اگر چراغی در وادی هنر و ادبیات گیلکی گیرانده ام ، آتش زنه اش را از گیلکان عاریه گرفته ام و برای بنده هم گیلان سر است و گیل و تالش دوچشم آن .

به همین لحاظ در شماره ی159گیله وا ، «مصاحبه»ای با سه تن از اعضای«شورای پژوهشی» موسوم به «دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» چاپ نموده اید تحت عنوان : «تلاشی بزرگ و اثری سترگ ...» ، گذشته از برجسته سازی و ارزش گذاریِ در صرف وقت و مایه آمدن به واژه ها ، «مدخلی» هم در ورودیه اش به قلم جنابعالی نقش بسته ، که ارزش و اعتبار ( آن تولیدات را که هیچ یک از این مجموعه ها متأسفانه آسیب شناسی نشده و حتا قبل از چاپ ، کارشناسی در حد «دانشنامه» بر روی آن ها صورت نگرفته است) را دو چندان می نمود و خواننده را هدایت می کرد به داخل صفحاتی که دوستان نقطه نظرات و «تلاش» چندین ساله ی خود را رسانه ای کرده بودند . حق طبیعی آنها و هر کس دیگر است که از تولیدات فرهنگی خود دفاع نموده و به تبلیغ آن بر آیند و هیچ ارتباطی هم به من و ما ندارد تا برای دیگران تعیین و تکلیف کنیم.

ادامه مطلب

 

اعطای نشان درجه یک هنری به تیمور گورگین

اشاره :

تیمور گرگین چولابی ، از ترانه سرایان پرکار و از شاعران طنز پرداز گیلک می باشد وی به سال هزار و سیصد و سیزده در روستای چولاب از توابع کوچصفهان ، زاده شده .پدرش "ملا کاس آقا چولابی " ، از مرثیه سرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود .گرگین را باید از شاعرانی بشمار آورد که تحولی در ترانه سرایی گیلک ایجاد کرد . وی از روزنامه نگاران پر کار می باشد.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت ، به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید  و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت  از هزار و سیصد و بیست و هشت ، به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال هزار و سیصد و سی و چهار ، برای رادیو ایران ترانه ساخت.در کتاب کوجصفهان دیار بیدار کرانه سفیدرود درباره تیمور گرگین میخوانیم:

این شاعر هوشمند و گویشمند ،بر اساس نوشته های مطبوعاتی و اشعار و مقاله ها هایی که از وی چاپ شده است  ،در کارهای مطبو عاتی پرکار و سخت کوش است و نسبت به رواج فرهنگ عامه سراسری و گویش اصیل گیلکی ،بسیار علاقه دارد .مردمان جامعه اش را دوست دارد،شیفته گیلان است و با سه گروه ،اُلفت ندارد:گروه دروغگویان،گروه بد قول و گروه یاوه گو! گورگین تا نفس دارد با دروغگویان ،بد قولان ویاوه گویان و ادم های ورّاج وپرحرف،جلیس وانیس نمیشود.وی در همین کتاب در باره شعر و ادبیات گیلکی میگوید:

برای گیلکان هنر دوست،شعر غذای روح است،در خطه سبز گیلان بی شعر و موسیقی نمیتوان زیست .شعر گیلکی در سی وچهل سال پیش اغازی بود برای حرکت احساس و اندیشه بشری و انسانی  در جامعه روستایی وشهری .اما امروزه شعر گیلکی با اشعار گیلکی زمان «افراشته» و میرزا حسن خان کسمایی فرق فاحش دارد .شعر گیلکی امروز راه روشن خود را برای درخشندگی بیشتر در گیلان و درون کشورپیدا کرده و نظر گویشمندان خارجی و داخلی را به سوی خود جلب نموده است

بر خلاف گذشته  امروز ترانه های گیلکی حال  و هوای دیگری  دارد و کاملاً متحول شده است. شاعران گیلکی سرا ونویسندگان هنرمند بومی نویس باید با خلق اثار شان گویش گیلکی را شاداب و با طراوت نگه دارند .کوشش پی گیر و مداوم گویشمندان هر منطقه ،سبب زنده ماندن و رواج گویش ان منطقه خواهد شد.اشعار گیلکی او در سال چهل و یک و چهل و دو ، در مجله پیام نوین به چاپ رسید . او با اسامی مستعاری چون : مورچه رشتی ، مولانا رشتی و بی مخ میرزا ، به مطالب طنز و شوخی ، قلم می راند .

از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی صورت گرفت؛

اعطای نشان درجه یک هنری به تیمور گورگین

گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به استاد تیمور گورگین اعطا شد.به گزارش خوبان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گواهینامه درجه یک هنری (معادل دکتری) را در رشته شعر به استاد تیمور گورگین، ترانه سرا و شاعر گیلانی اعطا کرد.این نشان درجه یک هنری از طرف وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و رییس شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور، با امضاء نماینده وزیر و شورای فوق، نماینده سازمان برنامه و بودجه، نماینده وزارت علوم و تحقیقات و فن آوری و نماینده فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران به شاعر گیلانی اعطا شد.

 

گفتنی است، تیمور گرگین چولابی از ترانه‌سرایان پرکار و از شاعران طنزپرداز گیلک است،  پدرش «ملا کاس آقا چولابی» از مرثیه‌سرایان معروف در روستاهای رشت آباد و چولاب بود وی بعد از فوت همسر خود در خمام ساکن شده است.وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان رودکی رشت به پایان برد و سیکل اول دبیرستان را در مدرسه نوربخش گذرانید و برای گرفتن دیپلم به دبیرستان شاهپور رفت. از ۱۳۲۸ به شعر و نویسندگی روی آورد و از سال ۱۳۳۴ برای رادیو ایران ترانه ساخت.«ستاره های کور» مجموعه شعر، «تیره روز»، «شعر و نوول»، «طاغوت در تابوت»مجموعه شعر،« چهار دیوان دختر رشتی(دوبیتی گیلکی)»، «درخشان‌ترین شاهکارهای شعرا»، «گلبانگ گیلان»، «امروز چه کسی می‌تواند شاعر باشد؟»، «سروده‌های کودکان» و « چگونه بنویسیم تا ایراد نگیرند؟» از کتاب‌های تیمور گورگین است.از ترانه های وی می‌توان به «پاچ لیلی»، «ایشاره»، «ستاره من»، «کشتی عاشق»، «آب طلا»، « دختر بهار»، «خانم گوله»، «تی عاشقم»، «افسوس»، «تی عاشقم»، «فریاد ماهیگیر»، «سفر»، «عروس زیباکنار» و «مهتاب شب» اشاره کرد.

 

 

ره آورد گیل منتشر شد

جدید ترین شماره ی (98/99، پیاپی 111و112)ماهنامه پژوهشی ـ علوم انسانی ره آورد گیل خرداد و تیر 99 به قیمت 15000تومان با مدیریت استاد هوشنگ عباسی در اختیار علاقه مندان قرار گرفت . در این شماره نقدی از جمشید شمسی پور خشتاونی به چاپ رسیده است که به کار نامه ی«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» می پردازد با هم می خوانیم :

«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان»

و سرنوشت شعر گیلان

نقدی بر کتاب«درآمدی بر ادبیات گیلکی»

مؤلف : هوشنگ عباسی

جمشید شمسی پور خشتاونی

اشاره :

«دانشنامه ی فرهنگ و تمدن گیلان» به عنوان یک پایگاه یا پایلوت ادبی ، تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی ، پژوهشی چند سالی ست در گیلان ظهور نموده و با چاپ کتاب هایی به گفته ی «شورای پژوهشی» تا سقف صد جلد ، با عناوین گوناگون در دید انظار قرار گرفته است . این «دانشنامه» با محوریت سه نفر در رشت فعالیت می کند که یکی از آن ها دارای انتشارات کتاب نیز می باشد . به همین لحاظ آنچه که کوشندگان تهیه می کنند در این نشر به چاپ می رسد. یعنی به زبان ساده از تولید به مصرف. امر مبارکی است و هرچه زمان می گذرد زیر لایه های منفی و مثبت آن به طرق مختلف در برخی رسانه های مرتبط در دسترس عموم قرار می گیرد که باید گفت قضاوت آن با مردم است . پرسش های زیادی در خصوص فعالیت این پایگاه وجود دارد با توجه به اینکه اخیراً در یکی از جراید مرکز رشت که در واقع می توان باور داشت که به نوعی تریبون این پایگاه می باشد،گفتگوی بلند بالایی با اعضای سه نفره این پایگاه به عنوان «شورای پژوهشی» ارایه گردید به تعداد این پرسش ها افزوده و نیاز به نقد همه جانبه دارد.که در این یاداشت تنها به کتاب «درآمدی بر ادبیات گیلکی» که از طرف «دانشنامه» به کوشش پژوهشگر نام آشنا ، استاد هوشنگ عباسی تهیه و تدوین شده است پرداخته می شود.

 

ادامه مطلب

پنج لالایی محلی با معنی فارسی

لالایی محلی بخشی از فرهنگ شفاهی ایران عزیز می باشد که سینه به سینه نقل شده و در همه اقوام این سرزمین این لالایی ها از مادر به کودک رسیده است و همه ما از هر قومی این لالایی ها را شنیده ایم و به فرزندان خود انتقال می دهیم . از همین رو برای ترویج این لالایی ها ۵ لالایی محلی را با معنی فارسی انتخاب کرده ایم و منتشر می کنیم و سعی می کنیم لالایی های محلی دیگر را نیز در سایت ایستگاه کودک قرار دهیم.

ادامه مطلب

شگرد شناس شعر نو

(علی مسعودی نیا)

در تاریخ شعر نوین ایران ، اندک اند کسانی که بتوان آنها را شایسته عنوان «منتقد حرفه ای» دانست . علت این امر ـ جدا از فقر تولید اندیشه در کشورمان ـ شاید بر می گردد به عواملی که همواره بیرون از حیطه شعر، آن را تحت تاثیر قرار داده است . عواملی چون گروه گرایی ، سیاست زدگی ، تنگ نظری های مطبوعات و دست اندرکاران صنعت نشر ، سانسور و... همواره باعث شده اند تا معیار سنجش شعر ، چیزی به جز شعر باشد و یقیناً کاربران این معیارها را نمی توان ذیل عنوان «منتقد حرفه ای» جای داد. حاصل این رویکرد همین اپیدمی «ریویونویسی» میان شاعران (ونه منتقدان» امروز است . که همه را به همنشینی القاب ملوکانه «شاعر و منتقد گرامی » مفتخر کرده است و عملا تاثیرش بر جریان شعر معاصر چیزی حول و حوش هیچ است !

ادامه مطلب

چهره زن در شعر شاملو

مجید نفیسی

برای بررسی چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظری به پیشینیان او بیندازیم. در ادبیات كهن ما، زن حضوری غایب دارد و شاید بهترین راه برای دیدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفیانه عشق باشد. مولوی عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحانی و جسمانی تقسیم می‌كند. مرد صوفی باید از لذتهای جسمانی دست شسته، تحت ولایت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آكنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسمانی و نفس حیوانی شمرده شده و مرد عاشق باید وسوسه عشق او را در خود بكشد: عشق آن زنده گزین كو باقی است. بر عكس در غزلیات حافظ عشق به معشوقه‌ای زمینی تبلیغ  می‌شود و عشق صوفیانه فقط چون فلفل و نمكی به كار می‌رود. با این وجود عشق زمینی حافظ نیز جنبه غیر جسمانی دارد.

مرد عاشق فقط نظر باز است و به جز از غبغب به بالای معشوق به چیزی نظر ندارد. و زن معشوق نه فقط از جسم بلكه از هر گونه هویت فردی نیز محروم است. تازه این زن خیالی چهره‌ای ستمگر و دستی خونریز دارد و افراسیاب وار كمر به قتل عاشق سیاوش خویش می‌بندد:

شاه تركان سخن مدعیان می شنود            شرمی از مظلمه خون سیاوشش باد

در واقعیت مرد ستمگر است و زن ستم كش ولی در خیال نقش‌ها عوض می‌شوند تا این گفته روانشناسان ثابت شود كه دیگر آزاری آن روی سكه خودآزاری است. با ظهور ادبیات نو زن رخی می‌نماید و پرده تا حدی از عشق روحانی مولوی و معشوقه خیالی حافظ برداشته می‌شود. نیما در منظومه "افسانه" به تصویر پردازی عشقی واقعی و زمینی می‌نشیند: عشقی كه هویتی مشخص دارد و متعلق به فرد و محیط طبیعی و اجتماعی معینی است.

چوپان زاده‌ای در عشق شكست خورده در دره‌های دیلمان نشسته و همچنان كه از درخت امرود و مرغ كاكلی و گرگی كه دزدیده از پس سنگی نظر می‌كند یاد می‌نماید، با دل عاشق پیشه خود یعنی افسانه در گفت و گوست.

نیما از زبان او می گوید:

حافظا این چه كید و دروغی‌ست

كز زبان می و جام و ساقی‌ست

نالی ار تا ابد باورم نیست

كه بر آن عشق بازی كه باقی‌ست

من بر آن عاشقم كه رونده است

ادامه مطلب

مسروریسم و ادبیات تالش!

یادداشت های پراکنده (1)

انجمن شعر ماسال

یکی از سال های 80 یا 81 بود به کانون کودک و نوجوان ماسال ـ که ساختمانی قدیمی کنار شهرداری ماسال بود و هنوز هم پابرجاست به همراه اخوی برای دیدار شعرای ماسال که گویا انجمن شعر ماسال در آنجا بر پابود رفتم .اگر اشتباه نکنم پیش از ظهر بود .

مسرور ماسالی ،حسین مرادی کوره جان را به نیکی یاد دارم و متأسفانه چون اولین بار حضورم بود دیگر عزیزان حاضر در انجمن را به یاد ندارم و برخی را هم نمی شناختم . همه شعر خواندند و بحث و تبادل نظر شد و از بنده خواستند شعری بخوانم . در همان روزها شعر «شوی پا ستا» (صدای پای شب) را تازه سروده بودم به این مضمون :« شَو که آخلته کوه پشتی / دیمادیم منگی وینم فانسی نه/انگره داری سری ، مایزه داری سایه وینم و...» تا پایان .آقای مسرور با آسمان و ریسمان بافتن،  هزار نوع نقد بر شعرم وارد نمودند و آقای مرادی هم متأسفانه گفتند شعر «هدف ندارد»!!! حالا هدف از نظر آقای مرادی چه بود بنده سر در نیاوردم .

 

ادامه مطلب

تالش کُهن با مسماتر از «تالش بزرگ» است!

در پست قبلی یادداشتی کوتاه تحت نام کجا بود این «تالش بزرگ»؟! را به نمایش گذاشتیم و موافقان و مخالفان زیادی را در پی داشت و در این بین نقطه نظرات منتقد ارجمند آقای نجات شعبانی بسیار جالب توجه بود. فایل صوتی ای برای حقیر ارسال داشتند و بنده را بسیار امیدوار نمود که تالش منتقدین خوب و ارزنده ای دارد.  فراموش نکنیم دهه هشتاد که اوج وبلاگ بازی های تالش بود تنها کسی که بنده را مورد فحاشی و دشنام قرار ندادند همین آقای نجات شعبانی بودند و اغلب با کامنت های نقد گونه ، نقطه نظرات شان را ارایه می داد که همه ی آنها را در آرشیو دارم و بماند دشنام هایی که در قالب کامنت در تارنمای های مان بجای مانده که بالغ بر 1200صفحه شده است.

اکنون که کانال تلگرام فراگیر شده در بین آن همه وبلاگ شاید بنده هنوز نفس می کشم و از نسل انقراض شده ی همان وبلاگ ها باقی مانده ام.چرا که بر این باورم تلگرام نمی تواند همانند وبلاگ قانع ام نماید و جذابیت اش را داشته باشد و فضای باند وبلاگ برای بنده دلپذیر تر است. حتا اگر روزی یک بازدید کننده داشته و یا اصلن نداشته باشم .بگذریم و به نقطه نظرات جناب نجات شعبانی در خصوص «تالش بزرگ » بپردازیم .

ادامه مطلب

کجا بود این «تالش بزرگ»!!!

عکس های پیوستی گویای همه چیز است .نیازی به مانور نیست. هنوز یادمان نرفته که دهه ی هشتاد همایش های فله ای که در تالش برگزار می شد تبلیغات ریزو درشت آن گوش فلک را کر می کرد. اما همین که به بازخورد آن می رسیدیم به ضرب المثل «صدای دُهل از دور خوش است»می رسیدیم.در خصوص آن همایش های رنگارنگ دهه ی هشتاد به وفور نوشته ایم این چند سطر تنها جهت یادآوری بود.

اخیرن ، یعنی همین چند ماه پیش در کانال ها و سایت و وبلاگ ها که بیشترش در تلگرام بود، نوید «همایش شعر تالش بزرگ»در ماسال را می داد.ملتفت هستید که «تالش بزرگ»!!! یعنی از «سفید رود تا کورا»!!! را شامل می شد (نقل به مضمون حضرات) این شعار در این دو دهه چنان به ساز و کُرنا دمیده شد که جمع و جور کردنش بقول معروف کار حضرت فیل بود.

تصاویراین همایش را یکی از سایت های شهرستان ماسال به نمایش گذاشت و بعد چند روز هرچه گشتیم از آن تصاویر خبری نشد .گویا یکبار مصرف بود .درون تصاویر هر کاربری که می نگریست واقعن دلخراش بود. دلخراش از آن نظر که صندلی های قرمز سینما شادی ماسال بجز سه چهار ردیف اول ، آن هم لاین سمت چپ اغلب خالی بود .در یکی از تصاویر تنها پنجاه الی شصت نفر را نشان می داد که از این «تالش بزرگ»!!! حضور داشته اند . حالا این واژه ی «تالش بزرگ»!!! چه حُسنی برای تبلیغ این «همایش» داشت که باید برگزار کننده گان محترم به مردم فهیم تالش پاسخ دهند .

این امر ، امر خیری بود.هرکسی بانی آن بود دست شان درد نکند .اما به چه قیمتی واژه ی «شعر» در اینجا هزینه شده است؟! .زمانی بود انجمن شعر ماسال بیشتر از این همایش پنجا ـ شصت نفره رونق داشت. آیا برگزاری چنین همایش های بی رونق توهین به شعور شاعران محترم تالش نیست؟! در کجای این همایش بزرگان تالش حضور داشته اند؟.اینکه با نام شعر بیاییم به هر قیمتی این گرد همایی ها را برگزار نماییم و بعد به بازخوردش که بنگریم آیا بجز شرمساری چیزی برای شعر تالش باقی می ماند؟

از همه جالب تر کانال تلگرامی آقای عبدلی ، و چند کانال دیگر تبلیغ اش را کردند اما بعد برگزاری حتا هیچ اشاره ای به آن نشد.چرا؟! اصلن چرا این اشخاص در آن همایش حضور نیافته اند؟!

متأسفانه برخی از تصاویر آنقدر آماتور نشان می دهد که طرز نشستن شاعر ، نوازنده ی نی ، و... چیزی شبیه یک شب نشینی بود تا همایش شعر؟!

در حالی که برای شعر خوانی باید جایگاهی مناسب پیش بینی می شد.خصوصن یکی از تصاویر آقا و بانو صحنه ی بسیار ابتدایی ارایه شده است که خود واژه ی «تالش بزرگ» را اتو کرده است .حالا بماند مدعوینی که در آن جا حضور دارند که نه شاعر بودند و نه نویسنده و اگر از این جمع کسر گردند چیزی به نام شاعران تالش در آن باقی نمی ماند.

این تصویرهم مربوط به تیزر تبلیغاتی همایش شعر در گستره استانی در رضوانشهر بود که متعاقب آن باز در کانال آقای عبدلی خبری درج شد که قرار بود 17 اسفند در اداره ارشاد این شهرستان برگزار شود اما ما از بازخورد آن هیچ اطلاعی نداریم .

باز امیدواریم عزیزانی دیگر آستین همت بالا بزنند همایشی بزرگ در گستره ی استانی و حتا کشوری برگزار نمایند از شعرای اقوام دیگر دعوت کنند اساتید محترم تالش شاعران برجسته ی تالش هم حضور داشته باشند تا جایگاه شعر تالش در استان مشخص گردد.یاد آوری می شود اینگونه همایش ها نه تنها شعر تالش را رونق نخواهد داد بلکه باعت سرشکستگی آن نیز می شود .در پایان از رؤسای محترم ارشاد ماسال و رضوانشهر کمال سپاس را داریم که در این امر دخیل هستند .

  

هرچه تلاش کردم شرحی ، اشاره ای و یا چیزی در این خصوص بنویسم ذهنم یاری نکرد و بالاخره همان سوتیتر«بدون شرح!» را برگزیدم . راهی هم وجود نداشت.چون وقتی می بینم هنوز ذهن جوانان تالش «مسروریزه»است .باید اینگونه برخورد کرد.«مسرور» خداوند قرین رحمتش کند. تا زنده بود فقط دوست داشت تریبون دستش باشد و هیچ گاه ندیدم جوانی را پرورش دهد تا بتواند امروز شعر تالش را هدایت کند آنهایی هم که بلدند در تالش نیستند.و تأسف بار این که وقتی کم آوُرد رفت خانه ی[...] از خود قدیسی ساخت بنام «دکتر رمضانی از دانشگاه تهران» که فاجعه اش هنوز در دل تاریخ ادبیات تالش نهفته است و حالا حالاها پاک شدنی نیست.تااین گونه اندیشه در تالش نهادینه شده است ، شعر این جوانان مظلوم این چنین به حقارت کشیده می شود.قبل از عید از شعرهای این خانم های محترم تالش مایه گذاشتم متأسفانه دربه اصطلاح ویژه ی نوروزی تمام داشته های شان را به تاراج دستون های بی نام و نشان گذاشتند .دیگر بیشتر نمی نویسم .چون در آخر مصاحبه ی معلم دلسوز تالش جناب نبی الله شعبانی جمله ای خواندم که در خصوص جریده ی ... پرسیده شده بود که خود یک مقاله خواهد بود و در آینده در باره ی آن خواهم نوشت .اگر برای کسی ابهامی وجود دارد یادداشت قبل عید بنده را یکبار دیگر مرور نماید.در پایان به خواهران دلبندم توصیه می کنم زحمتی که برای شعر می کشند.به حراجش نگذارند چرا که شعر حرمت دارد.

...و باز بگذریم !

سال 96هم با همه ی کج دار و مریزی اش گذشت .از زلزله کرمانشاهان گرفته تا سانچی و سقوط هواپیما وحوادث ریزو درشتی که در کشورنازنین مان ـ ایران ـ گذشت همه ی مردم کشورمان را آزرده خاطر ساخت و خانواده هایی را داغدار و خیل عظیمی از عزیزان میهن مان را تا ابدالدهر چشم انتظار ساخت.کاری نمی شود کرد.باید ببینیم و بگذریم و برای عزیزان دعا کنیم .امیدوارم سال 97 سال خوب و خوشی برای ایرانیان عزیز باشد .فارغ از درد و رنج و دارای سالی پر بار باشند.

امسال زیاد فرصت نکردم در تارنما در خدمت خواننده گان فهیم و همیشه همراه مان باشم .واقعن وقت نشد و هنوزهم با این کمبود وقت دست به گریبانم .گاهی شده که برای تارنمای مان دلم تنگ شده است اما چاره ای نبود.پایان امسال هم مثل سابق باید به عزیزان سال نو را تبریک بگیم .ان شاءالله امیدوارم همگی سال خوب و همراه با تندرستی پیش رو داشته باشند.

چیزی را برای شب عیدی تهیه نکردم و به این باورم که شاید این قطعه شعر خشتاونی تمام کاستی ها و کمبودها و کم کاری هایم را جبران کرده باشد و دگر هیچ!و باز بگذریم ... بهاران خجسته باد!

 

کو پیشنی سر

میشین میشین

بهاری پرده

بلکه !

ku pišni sar

mišin mišin

bəhāri parda

balaka

 

( سینه کش کوه / پوشیده شده از گل بنفشه / راز بهار / فاش شد ! )

 

چند غزل تالشی

اشاره :

چندین سال بود آرزو داشتم صفحات شعر نشریات تالش رونق داشته باشد و از کرختی و تکرار و مکررات و دستون های پیش و پا افتاده خبری نباشد. این آرزو کم کم داشت برایم به یک کابوس تبدیل می شد.اما خوشبختانه بعد پنج ماه به شمال گذری داشتم و به ماسال که رسیدم تمام نشریات را یکجا خریدم .این بار برخلاف گذشته آنچه که مرا به وجد آورد صفحات شعر جراید منطقه ی تالش بود نه اس ام اس و «شنیده ایم که ...» .

خوشحالی ام بیشتر به خاطر آن بود که زنان شاعر تالش امروز پیشتاز در نو آوری اند .خصوصن چن غزل ناب و واقعن مدرن از خانم ها: ماهره عاشقی ، فرزانه قربانی ، سیده آرزو جوادی و شعری سپید از سرکار خانم اکرم کرم زاده که جای بس تحسین دارد.البته سرکارخانم علیاری و معزی را غایب می بینم. امیدوارم فعالیت شان راکد نمانده باشد.در کنارشان شاعران مرد تالش(خصوصن غزل زیبای جناب فتحی جای تقدیر دارد) نیز سنگ تمام گذاشته اند و این رونق بخشی را مطمئنم به گُل خواهند نشست و در پهن دشت شعر و ادبیات گیلان خواهد درخشید.اما سخنی کوتاه با خواهران بزرگوارم؛ این که کمی از دستون های تالشی فاصله بگیرند چه بسیار زیبا خواهد شد چرا که همان انرژی را که برای سرودن آن صرف می کنند برای شعرهای سپید، نیمایی ، غزل نو و معاصر ، جمهوری و...صرف کنند چه بسا یک دگر دیسی بسیار شگفتی در آثارشان به وجود خواهد آمد.البته مسئول محترم صفحه ی شعر این جراید باید عدالت را در خصوص شعر، بین شاعران عزیز کل تالش بر قرار کند و خدای ناکرده واژه ی «تیول» که شاندرمنی ها در آن زیاد به چشم می آیدو چرا ماسالی ها و...در آن کم رنگ هستند ، در آینده گریبانگیرشان نشود.نکته ای که بسیار حایز اهمیت است دبیر صفحه ی شعر طبق شناسه ی مجله مبنی بر «نشریه در حک و اصلاح تلخیص مطالب رسیده آزاد است »موظفند بر شعرها نظارت دقیق داشته باشند.اینکه شعرهای رسیده بدون آرایش و پیرایش به چاپ سپرده شوند به گمانم برای یک نشریه زیاد خوشایند نخواهد بود.اگر مدعی این هستیم که نشریه در گستره ی بین المللی است!! مسئول محترم نشریه نیز باید دقت نظر بیشتری در این خصوص داشته باشد.چرا که ...؟! ان شاءالله باز«چم به راه» خواهیم ماند تا بعد ماه ها دگر بار شعرهای بسیار زیباترشان را صید کنم .ایدون باد!

***

خاصَه پایز

(اکرم کرم زاده )

راه درییَه کرا آ

حینا بَه سَر

زری یَه قبا

سرهَ اطلسه شِی[وُ]

رَنگینه خَلا

یا بَرا...

خَندهَ خورانی نَه

سوجه وا کورانی نَه

خاسه پاییز

دَخونو...

اَی سغه دار

وَ

وزمَه داروُ

ویزهَ داروُ

وییه دار!

شمه را

رنگینَه مخمَلَه خَلا وَردَمه یار

بی خاوه آستمون

(ماهره عاشقی)

آستمون چییهَ تنه [تنی] ، بی تاویرهَ ، خاو نداری؟

 ته یَنی اشته دیلی کو، ای چله آو نداری؟

 

ویررَه واتمه که سولوک بکه همساده نه!

خری ته بازی دوئه ، دییس که آفتاو نداری

 

اشته داوره به دییه هیکسی ده منده نییه

روزَنی شَه ، شَوی را ساره و ماتاو نداری

 

دا که شای پرونجون اشتن ،زمینی دلی بسون

ته اشتن خبر نداری که ده آلاو نداری

 

دنیا اشته سری کو گَردی ، خبری دار نبیره

ای روزی آخر وینی جانی کو هیچ تاو نداری

اشته پارگاه

(فرزانه قربانی)

آوی که دَمَردَه سیناوی نَه دریا آرَسه

نا چمه سیسته بجاره کیله بیگاه آرسه

 

زونی ام داز چیرا اشتن گازی انته سوئه شَه؟

گوشه دارهَ دا سغَه دارهَ بنه یا آرسه

 

پاییزه غزری دارون ریشه نشا کنده ، [وَماش]*

خدا اشتن بی لیفه تائون جانی را آرسه

 

انگره قوشه شی خایم[خوام] اشته خاله کو ویلخیم

ته نییَشتَه چمه رَز، داری لچی کا آرسه

 

خَسَه بَختَه دیلی که ، شونَه شیوار وَری دیلَه

وَختی را [راه] ژن آکره با آشته پارگاه آرسه

*وقتی سنگ زبان تالشی را به سینه می زنیم بایستی تمام جوانب را حداقل در واژه گزینی در نظر بگیریم و واژه ی معادل تالشی که در دسترس است انتخاب کنیم.با پوزش از سرکار خانم ها قربانی و عاشقی «وماش» را جای گزین «ولی» ـ همان طور در شعر خانم عاشقی «هیکس» را جایگزین «هیچ کس» نمودم.امیدوارم مورد قبول باشد.

بانه مگه

(سیده آرزو جوادی)

اَگم اشته دیل پورَه ، وارشی را بانَه مَگِه

چِمی کو خواو دَری نی ، بالشی را بانَه مَگِه

 

زَمَه دیل ، خیلی پینَک[پینه]اشته جانی کو پرییَه

ته را مَندِه چَتینَه ، گالشی را بانَه مَگِه

 

اَوَه مَس وَختی نِداری روکَه تِه گَف بژَنی

امانی دَکَردَرَه ، نالشی را بانَه مَگِه

 

پاییزَه وا دیلی کومَه جیریرَه ، مه را زونوم

آلزیمَه دِه ، دَپش آپشی را بانَه مَگِه

 

مَردومی اَسبَه دَنش بی ویرَزه دپا ای وَر

نال ویبَه اَسبی دَنش آنشی را بانَه مَگِه

 

اَگَه اشته وَطَنی ای روزی پِشت آکَردرَه

غَریبی نی مَردیرَه ، تالشی را بانَه مَگِه

سانچی

محتشم سلیمانی(میم.سین)

کدامین درمان

تسکین خواهد داد

غصه ی داغ پرندگان سرمست دریایی را!

سخن از گذشته هاست

همگونی آب و آتش و دود

برای گلستانی که نشد

وآتش نشسته در دل !

در همهمه ی فریاد های بی صدا

بُغض های نگران

پخش می شوند در دل هر شعله

با يك جهان حیرت

با یک جهان حسرت

با یک جهان درد

برای لحظه های باهم مهم بودن

اندوه نبودنت

می کُشد مادران چشم به راه را

شرم نگاه ‌ات

می شکند استخوان های پدران داغدیده را

امید نا امیدت

می پژمراند شوق انتظار بچه های نو پا

سانچی!

غریب سوخته (شکسته) این روزها

در فوران آتش اقیانوس

شعله بکش!

که تا ابد شنیده خواهد شد

آتش گرفتن در هجوم آب های وهم انگیز

در گلویی که می خشکد

برای فریادی که بی صداست

در اقیانوسی که تا ابد آرام نخواهد ماند!

 

 

سانچی!

سانچی

آتش

دود

آب

سانچی نگینی سیاه دردل اقیانوس آرام

سانچی روپوشی از غلظت مه ناکامی ست

سانچی آتش و آب و دود!

سانچی دود و  آب وآتش...

 چکاوک های شرق دور

در آسمانی پوشیده از نفت سیاه

قیقاج می زنند

وفرسنگ ها درغرب اندوه

 چشمانی مضطرب و گریان

در برابر چشم بادامی های خشک!

سانچی عبور حادثه ی تلخ!

 سانچی همزاد پلاسکو

سانچی خواهرخوانده ی زلزله کرمانشاه

سانچی همسایه ی سرپل ذهاب...

ملوانان که سرود عشق می خواندند

موج های اقیانوس آرام

به رقص و پایکوبی می نشست

سی وسه همخوان سرمست

به تماشای پری های دریایی...

سانچی غروبی تلخ در خاور دور

سانچی فریاد ، حسرت و سکوت!

اینجا چشمانی تا ابد

به سوی شرق دور دوخته است!

شاله راه جاده ای به عمق خاطرات!

اشاره :

چند وقت پیش با یکی از دوستان در خصوص علی عبدلی بحث و تبادل نظر می کردیم. اینکه عبدلی همانند دو کفه ی یک ترازوست . کفه ای به نام عبدلی پژوهشگر ، کفه ی دیگر عبدلی شاعر. در همین گیرو دار مدتی هم هست در کانال تلگرامی اش شعر شاله راه بروز رسانی شده است  که آخرین خط سیر آن صدای خود شاعر است .قبل از این که به نقد شعر«شاله را» بنشینم باید سخنی کوتاه داشته باشم با خوانندگان فهیم مان که در این دو دهه در میان شان زیسته ام .

همانگونه که برای امثال خشتاونی ها و رضایتی ها وسایر بزرگان تالش قائل به احترام هستم مطمئنن بدون حُب و بغض برای عبدلی و حتا مسرور به عنوان یک معلم احترام قائلم . اما وقتی در حریم قلم و نقد و بحث که وارد شوم تا حدودی پرده ها را کنار خواهم زد.چرا که شخصن بر این باورم در فرهنگ و هنر و ادبیات نباید نان قرض داد و در این دو دهه در مکتبی بزرگ شده ام که به فراخور قابلیتم یاد گرفته ام  در جامعه ای که نقد و نظر نباشد آن جامعه رشد نخواهد کرد.حال بستگی دارد عیار نقد بر چه معیاری باشد.این هم نکته ای نیست که بر خوانندگان پوشیده باشد.سبک و سیاق حقیر نه از نظر ساختار تغییر کرده و نه با کسی مسامحه می کنم بلکه راه ام مشخص است .همانگونه که نقد می کنم نقد پذیر هم هستم.

در خصوص علی عبدلی نیز همین گونه است .بنده با عبدلی پژوهشگر چالش هایی را دارم و تا به این لحظه هنوز هم بر این باورم که آثار عبدلی (چه تاریخی و چه پژوهشی) بایستی نقد گردند وگرنه خدای ناکرده خصومت شخصی و یا آنچنانی با وی نداشته و ندارم و سخت بر این باورم که ایشان باید در این خصوص تجدید نظر نمایند .

ادامه مطلب

میرزا کوچک در داخل کشور هم مظلوم است

دکتر فتح الله کشاوز: میرزا کوچک جنگلی در داخل کشور به‌قدری مظلوم واقع می‌شود که حتی فردی مثل ملک‌الشعرای بهار هم به او تهمت می‌زند. میرزا یک فرد متدین و متشرع بود، بنابراین گرایش او به حکومتی با شعار بی‌دینی، تهمت محض است.روزهایی که بر ما می گذرد، تداعی گر آغاز قیام مردم گیلان به رهبری روحانی مبارز میرزا کوچک خان جنگلی در سال ۱۲۹۳ تا ۱۳۰۰ شمسی است. این نهضت استقلال طلبانه که از مصادیق شاخص «جهاد وشهادت»در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود، را در قلمرو موضوعی «حیات طیبه» قلمداد می کنیم و درباره آن با جناب دکتر فتح الله کشاوز مدیرکل سابق نسخ خطی کتابخانه‌ی ملی جمهوری اسلامی ایران گفت و شنودی انجام داده ایم که نتیجه آن در پی می آید.دکتر کشاورز گرداورنده کتاب «نهضت جنگل؛ اسناد محرمانه و گزارش ها» بود که اسناد ارزشمند سازمان اسناد ملی ایران را در این کتاب گرد آورده و در سال ۱۳۷۱ منتشر ساخت و این کتاب در سال ۱۳۹۱ با درخواست برگزارکنندگان کنگره ملی نهضت جنگل، تجدید چاپ گردید.

شیوه مدیریتی میرزا کوچک خان جنگلی از وجوه مختلف مورد نقد برخی از تحلیلگران است، از جمله عدم طرد نفوذی‌ها و خائنین، در حالی که میرزا از آنها شناخت کافی داشت. تحلیل شما چیست؟

شاید این تحلیلگران از این نکته غافل هستند که در ابتدای آغاز نهضت افراد مختلف با گرایش‌های گوناگون به آن پیوستند و گزینشی هم در کار نبود. اغلب حرکت‌های تاریخی این‌گونه‌اند که در ابتدا افراد از طیف‌های مختلف با یک هدف مشترک دور هم جمع می‌شوند. هدف مشترک همه افراد در نهضت جنگل در ابتدا اخراج نیروهای بیگانه از کشور بود و حتی خود نیروهای دولتی و حکومتی هم بدشان نمی‌آمد در گوشه و کنار کشور حرکت‌هایی علیه قوای بیگانه شکل بگیرد. دلیل‌اش هم ارتباطات فراوانی است که مستوفی‌الممالک با نهضت جنگل برقرار می‌کند. بنده هم خیلی‌ها را اصلاً صاحب صلاحیت برای ورود به نهضت جنگل نمی‌دانم. مثلاً افشار کسی بود که وارد نهضت شد و خیلی هم رشد و سرانجام به نهضت خیانت کرد، اما مثلاً احسان‌الله خان را که بعدها خیانت‌های آشکاری هم کرد، نمی‌شود نفوذی به حساب آورد. خیلی‌ها در ابتدای نهضت جنگل تصور کردند از این طریق می‌توانند به اهداف خود برسند و وقتی نرسیدند از نهضت جدا شدند.

 

ادامه مطلب

میرزا کوچک خان را طور دیگری به ما شناسانده اند

این متن مصاحبه ای است که شادوران «افشین پرتو»  در سال ۱۳۹۱ با سایت تاریخ ایرانی داشته  است. لازم به یادآوری است، کتاب «گیلان و خیزش جنگل» شادروان پرتو، نتیجه ۲۰سال تلاش نویسنده است که توانسته با اسناد موثق بخشی از ناگفته های جنبش جنگل را روشن نماید. این گفتگو زمانی انجام شده که هنوز این کتاب منتشر نشده بود.دکتر افشین پرتو، فارغ‌التحصیل رشته تاریخ از دانشگاه مسکو و پژوهشگر تاریخ گیلان است. به زودی کتابی از او با نام «گیلان و خیزش جنگل» منتشر می‌شود. پرتو همچنین خاطرات چند نفر از اعضای نهضت جنگل را تصحیح و منتشر کرده و اخیراً خاطرات «احسان‌الله‌ خان دوستدار» را تصحیح و آماده چاپ نموده است. با او در خصوص میرزا کوچک‌خان جنگلی و نهضت جنگل، با تاکید بر اسناد و یافته‌های جدیدی که در طول کار پژوهشی خود به خصوص از کشورهای قفقاز و آسیای میانه جمع‌آوری کرده و برخی را مورد استفاده قرار داده، به گفتگو نشستیم.

***

شما کتابی در خصوص نهضت جنگل نوشته‌اید که هنوز منتشر نشده و گویا برای نوشتن این کتاب برای نخستین بار به اسناد و مدارکی دست یافته‌اید که چهره‌ای دیگرگونه از وجوه پنهان نهضت و به خصوص میرزا کوچک‌خان جنگلی به دست می‌دهد. آیا این طور است؟ و این اسناد چیست و کجا بوده که قبلا مورد استفاده قرار نگرفته است؟

اسناد مربوط به نهضت جنگل که هنوز منتشر نشده و در دسترس محققان قرار نگرفته زیادند، چه در ایران در مراکز مختلف اسناد و بایگانی‌های خصوصی و چه خارج از ایران، من برای تهیه منبع موثق و سند جهت نوشتن این کتاب به مراکز اسناد در شهرهای مختلفی مثل ایروان و باکو و تفلیس و مسکو و سن‌پترزبورگ سفر کردم و خوشبختانه موفق به یافتن آنچه که به دنبالشان می‌گشتم، شدم و برخی از اسناد مورد جستجوی خودم را از مراکز اسنادی در ایران جمع کردم. این اسناد پنجره‌های تازه‌ای را به روی محققان می‌گشاید. من کوشیده‌ام از فضای تکراری تحلیل نهضت جنگل خارج شوم و بر پایۀ منابع و اسنادی که در اختیار داشته‌ام فضایی نو برای تحلیل این رویداد قابل توجه پدید آورم. سال‌ها داشته‌ها و نوشته‌هایی درباره نهضت جنگل در گوشه‌هایی پنهان بوده‌اند و این چند دهه اخیر کم‌کم برخی از آن‌ها منتشر شده‌است.  مانند خاطرات سعدالله‌خان درویش، خاطرات آقاخان درامی، خاطرات صبوری و برخی از مجموعه‌ها که از بازخوانی اسناد مربوط به نهضت جنگل پدید آمده‌اند. ولی این‌ها شماری بسیار اندک از همه آن چیزی است که موجود است و متاسفانه هنوز تلاشی برای بازخوانی و انتشار آن‌ها صورت نگرفته است.

 

ادامه مطلب

یک مُهره ی آبی بر دوش«هسا ـ پس» سنجاق کنید!

1

«چندر زحمت کشه دار

تا تی تی بزنه!

باد،

چی آسان آیه شه.

2

شله وی دار و زلزله

گب فراوان داریدی

زواله روز

توچون بترسه ای

بخیالی گریا درم»

(م . پ. جکتاجی .کاکی)

به تازه گی از طریق فرهیخته ی گیلانی جناب محسن آریاپاد با«کانال تخصصی شعر گیلکی» به مدیریت جناب مراد قلی پور آشنا شدم.کانالی پر بار و پرمحتوا در خصوص نقد و نقد پذیری ، انتشارآراء و اندیشه ، آینده ی درخشانی را نوید می دهد .اگررفیق بازی ورودربایستی ها بگذارد!

بنده نام مدیر محترم کانال را برای اولین بار است می شنوم و شاعر و منتقد هم هستند که این امر ما را وا می دارد با دست و دل بازی وافر بنویسیم.گویا در یکی از پست های این کانال جناب  رحیم چراغی نظرخواهی هایی را در خصوص «هساشعر» خواهان شده بود که متعاقب آن شاعر و منتقد چیره دست گیلانی ، محسن آریاپاد مثل سال های نه چندان دور نقد و نظرهای خویش را به مدیر کانال ارایه داده و ایشان نیز با سعه صدر با تمام کمال بازتاب داده اند که بسیار زیبا و جالب به نظر می آمد. جای خوش حالی آن این جاست که صدو هشتاد درجه موفق تر از مجله ی گیله وا عمل نموده که بدون حُب و بغض تمام نوشته  های شعرا و منتقدین را به نمایش می گذارد.تا جایی که با خبرم گیله وا در خصوص نقد و نظر مربوط به «هساشعر» خیلی از نقدها را بنابر دلایلی بازتاب نداده است .چرایی این مسئله هنوز جای ابهام دارد.

محسن آریاپاد از بدو تولد «هساشعر» یکی از منتقدین پرو پاقرص آن بوده ، هست و خواهد بود و برای تفکر خویش ایده هایی را نیز در ذهنش دارد.که با مقاله ی بلند بالای «داورِ بی باور، باورِ بی داور، شماره ی ۸۸،گیله وا خرداد ۱۳۸۵» پاسخ جامعی به اختراع کننده گان «هساشعر» داده بود.امروز هم با بالانس کردن همان نقد و با اندکی تفسیر افزون بر آن ، به نقد این بدعت پرداخته است. که بدعت حاضردر این کانال به گمانم تغییر ذائقه داده و بعد 26سال با شناسنامه ی «هسا ـ پس»!!! پا به عرصه ی وجود گذاشته است؟! چه باید کرد«مدرنیته» است دیگر؟!. آنرا باید به فال نیک گرفت وهمانند عوام الناس یک مهره ی آبی بر دوش آن سنجاق کرد تا از چشم نظر بر حذر باشد.

ادامه مطلب

برای گل های پرپر شده از جفای باغبان در زلزله کرمانشاه

 

استاد عباس لایق

در مرگ برگ ها

پاییز....

 

اما

گل های شمعدانی را

پاییز،

نه

زمستان،

نه

که جفای باغبان خشکاند

 

 

 

 

آیا «هساشعر» به بن بست خورده است؟!

اشاره :

از طریق فرهیخته ی ارجمند جناب محسن آریاپاد که مطالبی پر بار در خصوص «هساشعر»برای حقیر ارسال نموده بودند با «کانال تخصصی شعر و نقد ادبیات گیلکی» به مدیریت آقای مراد قلی پور آشنا شدم و بسیار خرسند شدم . چون امروزه فضای مجازی غالب بر فضای مکتوب شده است ـ در این کانال با گزیده های بسیار پرباری روبرو شدم که نوید روزهای خوب ادبیات گیلان را می دهد. گویا بحث «هساشعر» مجددن داغ و داغ تر شده است و این بار نیز بعد از 11سال محسن آریاپاد پیرو بحث قبلی اش ، پاسخ مستدلی به رحیم چراغی داده است که متعاقب آن جناب چراغی هم در جواب نوشتار پاد مطلبی را در این کانال انتشار داده است .نکته ی بسیار حایز اهمیت در این بین سعه صدر دو طرف در نقد یکدیگر بوده که بسیار بجا و برازنده گیلان و گیلانی بوده است و از همه مهمتر مدیریت جناب قلی پور مایه دلگرمی شد و داور منصفی دراین  جدال قلمی بوده است .امیدوارم این گونه نقد و نظرها تداوم یابند تا به رشد تعالی فرهنگ و هنر و ادبیات گیلان مان کمک کرده باشد.شایان ذکر است در آینده ی نه چندان دور وجیزه ای در این زمینه از طرف حقیر ارایه خواهد شد. اینک باهم دو نقد نظر زیرمرور می نماییم:

به جناب آقای مراد قلی پور

با درود و احترام صمیمانه

شاعر و منتقد و مدیر اندیشمند کانال تخصصی شعر و نقد ادبیات گیلکی.به استنادِ پست های منتشره از جناب آقای (رحیم چراغی)، شاعر گرامیِ گیلانی، مبنی بر نظرخواهی در مورد (هساشعر)، که در گروه (شعر و هنر امروز) نشر یافته است؛ مجوزی ست که پیشینه ای مربوط، از هساشعر، به قرار زیر تقدیم مخاطبانِ علاقمند شود تا تازه واردین ارجمند با پدیده ای که به نام (هساشعر) نشر می یابد بیشتر آشنا شوند.با توجه به این که حوزه ی فعالیت کانال تان نقد و بررسی و جریان شناسیِ ادبیات و شعر گیلکی است؛ خواهشمند ست.در صورتی که موضوع را، مرتبط تشخیص می دهید ؛ پست های زیر را به اشتراک بگذاریدعینِ متنِ نظرخواهیِ آقای رحیم چراغی به شرح زیر ارسال می گردد که مستند شود .

                                                                                                                       محسن آریاپاد

«چنان چه نظرهایی در باره ی گفت و گوهای گروه هساشعر ، در شعر و هنر امروز منتشر شود ، در گروه هساشعر بازنشر می گردد»

بازنشرِ پست زیر هم از جناب چراغی ضروری به نظر می رسد.

«امروزه ، هساشعر ، به جریانی فراگیر تبدیل شده است. به دلایلی ، از جمله به همین دلیل ، تصمیم سازی برای هساشعر ، نمی تواند از سوی فرد یا افرادی انجام پذیرد. حتی از سوی فرد یا افراد معتمد جریان. نگارنده نیز ، از جمله به همین دلیل و بر اساس چنین باوری ، جز در بیانیه ی آغاز (با همکاری محمد بشرا و محمد فارسی) که هساشعر رونمایی می شد ، به هیچ وجه در صدد تدوین و انتشار بیانیه ای بر نیامدم.»

ادامه مطلب

الو! ببخشید جناب آقای پاد؟!

طنز گیلان شعرای سر شناسی دارد که نام بردن از آنها در این مقال نمی گنجد.در این یادداشت به دفتر شعر طنز «الو...!؟»ی محسن آریادپاد پرداخته می شود.چاپ نخست(96) این اثر توسط نشر سپید رود در هزار نسخه با قیمت 15000تومان به تازه گی روانه ی بازار کتاب شده است .

آریاپاد یک دهه و نیم است در گیلان نمود عینی پیدا کرده است. نه به آن معنا که شاعر نبوده و در جامعه ی شعری شناخته شده نبود، بل عملکرد وی در این مدت زمان قابل توجه است. در این پانزده شانزده سال، میانگین هر یک و نیم سال یک کتاب منتشر نموده است . سوای رنگارنگی شعرهای وی ـ بدعت هایی را نیز به یدک کشیده که بدون هیاهو و مانیفست های مُد روز به راهش ادامه داده است. از جمله ی آن ها دفتر شعر «اویتامن»وی را می توان سرآمد شعرهای مدرن گیلکی در حال حاضر دانست. ما در طول این سال ها قدم به قدم آثار وی را به وسع خود معرفی کرده ایم .آریاپاد یک شاعر دگراندیش است ، نخواسته و نمی خواهد راکد باقی بماند.

ادامه مطلب

بامداد ، قربانی صفحه ی 39 دیلمان!

هفتمین شماره«مجله فرهنگی اجتماعی»دیلمان منتشر شد. نشریه ی 490صفحه ای قطور با ظاهری بنام ویژه ی شاملو از دور دلبری می کند و از نزدیک دل را می برد. قبل از هرچیز عرفن هم همین گونه است باید از گردانندگان نشریه ، خصوصن آقای مهدی بازرگانی و سرکار خانم زهرا زارع سپاسگزاری نمود که چنین مجله ای را تا این لحظه سراپا نگه داشته اند و در این وانفسا «سينه داده[اند] به باد ، دارند به نسيم دل مي بازند!» و دست مریزادی هم باید به تمام عزیزانی گفت که برای هرچه بهتر و پربارکردن این مجله دست یاری رسانده اند .

همانگونه که خوانندگان این مجله می دانند آقای بازرگانی در این هفت شماره ای که ارایه داده اند گویا هنوز اشکالات آنرا نتوانسته اند بر طرف کنند .بنده شماره اول و دوم و هفتم را به تمام کمال مرور نموده ام و چند شماره میانی را نیز بطور گذرا دیده ام. اما اینکه صاحب نشریه ای که می خواهد با شُل کن سفت کن ادامه ی راه بدهد نهایتن تا شماره ده ،پانزده درجا خواهد زد.خاصه اینکه «دیلمان» در این هفت شماره تنها به قطور شدن اش اندیشیده است و لاغیر.

البته برای خاطر خوانندگان هم که شده باشد باید عرض کنم ، آقای سردبیر صدای مخالف را هم بر نمی تابد مگر دوستان حلقه ای و نزدیکان سفارشی باشند که در این شماره هم نقد بجای استاد مسعود کاکی را شاهد هستیم و مطمئنن اگر کسان دیگری بودند چه بسا چاپ هم نمی شد .با همین استدلال و بر اساس تجربیات در شماره های گذشته این یادداشت تنها برای تارنمای مان تدارک دیده شده و رونوشتی هم برای اطلاع دیلمان و دیلمانیان خواهیم فرستاد.

ادامه مطلب

تعداد صفحات : 30

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 30 صفحه بعد