در شهر تالش...:
رونويسي از دست آمريكا و اروپائيان برابر با اصل است
اشاره :
با پوزش از پژوهشگران و مردم آشناي به پيرامون شان ـ هدف از اين
مجادله هاي مكرر! آگاهي دادن بيشتر به جوانان و نوجوانان عزيزمنطقه
است كه به فطرت پاك جواني و تالشي شان ، وارد كوران فعاليت هاي
سهم خواهي در جرايد مبتدي و در فضاي مجازي شده كه از پيرامون
شان بي خبرند . در اين وادي شاهد و ناظرمان هم ، آرشيو خود آن
رسانه هاي مكتوب و مجازيي است كه سال هاي سال است از خود بجاي
گذاشته و مي گذارند و اطلاعاتي اين چنين زبر و خشن در دسترس افكار
عمومي قرار مي دهند:
«اللهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَومِ حَتي يُغَيرُوا ما بِاَنْفُسِهِم »
(سوره رعد آيه 11)
از آنجايي قدما گفته اند، گذشته چراغ راه آينده است بر همين اساس ما از همان گذشته كمك گرفته و آنچه را كه در اين سال ها به دل آرشيو سپرده ايم به باز خواني بخش كوچكي از آن مي پردازيم .تا هم مسئله رفع و رجوع آرشيو مستند گردد و هم ما به غبار روبي گذشته رفته باشيم . گذشته يي كه امروز عصاره اش به نمايش گذاشته شده است .
اشاره :
آنهايي كه كارشان با رسانه ي مكتوب ،علي الخصوص جرايد گيلان است
در اين دودهه و اندي آنرا به صورت حرفه يي دنبال كرده اند محال
است كه نام پر آوازه ي سردبير هفته نامه محبوب گيلان ـ هاتف (نسرين
پورهمرنگ) رانشنيده باشد. او دست كم 23 سال است در كنار روزنامه
نگاري و پرورش دادن شاگردان بيشماري كه هريك از آنها در روزنامه
هاي يوميه و كشور و حتا خارج از كشور مهاجرت كرده اند ، از سرسفره
هاتف بر خاسته اند ـ و يا با مصاحبه هاي ترو تازه از سياست مداران
و اقتصاد دانان جهاني بروز و ظهور مي نمايد و يا سرمقاله هاي اجتماعي
شان و يا ستون «تازه هاي كتاب در ايران ـ (نسرين پورهمرنگ) و يا نقد
هاي مانايي كه هر از چند گاه به مناسبت هايي در هاتف با قلم پرتوانش
ديده ايم ، به ادبيات نيز پرداخته و مي پردازد و نمونه ي آن عيد امسال
در شماره ي نوروزي هاتف قصه يي نيز از اين بزرگ بانوي قلم معاصر
گيلان انتشار يافته است .و بلافاصله مورد استقبال مخاطبين آن جريده
قرار گرفت. و در كنارش نيزاز طرف اهل فني كه در دنياي قصه نويسي
و رُمان بسر مي برند مورد تحسين قرار گرفته است واين را در خود قزوين
نيز ما شاهدش هستيم . جا دارد با كسب اجاز از اين پيشكسوت قلم گيلاني
قصه ي مورد اشاره را در اختيار بازديد كنندگان فهيم مان قرار دهيم:
شعله هاي آتش
هنوز ساعاتي از طلوع صبح نگذشته بود كه از خواب بيدار مي شوم. پهلو به پهلو شده ،كمي مكث كرده ، اما به راحتي خودم را راضي مي كنم كه چُرتي بزنم.
چشمم به ساعت روميزي كنار دستم مي افتد . چند دقيقه يي از هفت گذشته است . مي خواهم چشمم را ببندم كه يكباره به ياد كارهاي عقب افتاده مي اُفتم . تپش قلبم كمي تند مي شود . از جا بلند مي شوم و در رختخواب مي نشينم . نگاهي به دور و برم مي اندازم . كاغذها و و كتاب هايي را كه هر كدام طرفي رها شده اند مرتب مي كنم ... اتاق بسيار گرم است . نگاهي به بخاري كوچك ديواري اتاقم مي اندازم . موقع خوابيدن يادم رفته بود تا شعله اش را پايين بكشم. شعله هاي آبي رنگش در حال گُرگرفتن است.